حوا نیز می توانست نبیند....
اما دید
می توانست هیچ نپرسد....
اما پرسید
می توانست عبور... کند از درخت سیب
اما من دختر خلف اویم
اوارگی بهای سیب چیده نبود
اوارگی کیفر جسارت
حوا بود
ادامه...
اینجا تهران تمام اتوبان های شهر چرا اسم یک زن رویشان نیست شاید می ترسند که باعبور هر مردی باز هوای عاشقی به سرش بزند بی خیال همت و حکیم که من مدتهاست فرعی های نسترن وشکوفه را به یاد تو هروز دور میزنم...