بیا قبل از آنکه جنگ شروع شود
همدیگر را خوب ببوسیم
محکم به سینه بفشاریم
و ساعت ها به چشمان هم خیره بمانیم
بیا از چیزهایی که از دست رفته اند
از بدبیاری هایمان
از اینکه می خواستیم و نمی شد و نمی توانستیم
حرف نزنیم
بجایش تو درباره ی زیبایی ام چیزهایی را بگو
که تا قبل از این اصلاً بهشان فکر هم نکرده بودی
و من درباره ی چشم هات شعرها می نویسم و
زیر نور مهتاب
برایت می خوانم
وقتی دستم را محکم گرفته ای
یا موهایم را نوازش می کنی
بیا پیش از اینکه قتل عام شویم
بگوییم چقدر همدیگر را دوست داشته ایم
و دلمان می خواست
چند بچه از هم داشته باشیم
بیا به ازای تمامی جوانی مان که تلخ گذشت
بجای گریستن
همدیگر را دوست داشته باشیم
هرچند ما برای عشق آفریده شده ایم نه مرگ؛
اما به زودی می میریم
آن وقت حسرت گفتن تمام حرف هایی که احمقانه بودند
ما را تا جهنم خواهد سوزاند...