لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip
لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip

لاله بیست و هفت

من می گویم باید از بعضی زن ها ترسید. من می گویم باید از آنها که مهربان تر هستند و بخشنده تر، بیشتر ترسید. آنها که همیشه دستشان به نوازش است و چشمانشان یک جور خاصیف نرم و پر لطف است. آنها که برای اشتباهات مردشان، همیشه گنگ هستند؛ انگار که اشتباه طبیعی ترین بخش زندگی است، انگار که بس که گیج می زنند، نمی بینند و نمی شنوند.

من می گویم باید ترسید از زنانی که همیشه می توان محکم در آغوش کشیدشان. باید ترسید از آنها که عصبانیت شان را فرو می دهند و چند دقیقه زمان کافی است تا دوباره لبخند بزنند. از آنها که دلخوری شان از یک شب تا صبح فراموش می شود و تا ابد هر چقدر هم که فکر کنند به خاطر نمی آورندشان. باید ترسید از زنانی که وقف می کنند بودنشان را، خنده شان را، زندگی شان را و فراموش می کنند خودشان می خواهند کجا بروند و به کجا برسند.

باید ترسید از آنها چون وقتی خسته شوند، یعنی تمام لبخندهایشان تمام شده. تمام بخشش هایشان ته کشیده. دیگر از لطف زنانه در چنته چیزی ندارند. وقتی از نفس افتادند یعنی که دیگر باید بروند سرشان را بگذارند یک گوشه و بمیرند. آنوقت هرچقدر هم که صبوری از شما باشد و عشق از شما باشد و لطف از شما، او دیگر تمام شده و رفته پی کارش.

باید از بعضی زن ها ترسید، چون وقتی دیگر “نتوانند”، هیچ چیز نمی تواند زندگی را به آنها برگرداند. آنوقت باید بارتان را ببندید و زندگی تان را بردارید جای دیگر، در سایه سار دیگر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد