لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip
لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip

لاله سی و چهار

برقص. رقصیدن بهترین و مفید ترین کاریه که می تونی برای روحت بکنی. خیلی ها موقع جشن و شادی می رقصن اما تو مثل زوربای یونانی برای رقصیدن منتظر بهانه نمون.

هرجا ریتمی شنیدی که می شد باهاش برقصی، برقص، حتی اگه ریتم چکیدن قطره های آب ازشیر خراب اشپزخونه باشه. رقص هم ارتعاش شدن با جریان هستیه. رقص غرق شدن در انرژی بی انتهای زندگیه ...رقصیدن رو جدی بگیر... ولی موقع رقص جدی نباش. بی مهار و بدون ترس از دیده شدن و قضاوت شدن برقص، هرجا که تونستی برقص... توی اسانسور... تو اشپزخونه موقع اشپزی ...توی پارکینگ خونه... تو اطاق خواب جلوی اینه ...حتی محل کار ...موقع رانندگی...برقص ... برقص فقط برقص ... خواستی کسی رو بشناسی به رقص دعوتش کن. آدمهای سالم و خوشحال وعاشق سبک و منعطفند موقع رقصیدن پراز انرژی و عشقندوادمهای سخت و بیمار مثلا جدی خشمگین و بی روح زندگیند..موقع رقصیدن مثل یک صندلی خشک و پیر قرچ قرچ میکنند میشکنند ومیمیرند...رقصیدن دشمن ناامیدی نفرت سردی و سنگدلیه ...رقصیدن یعنی عاشق باشی یعنی امیدوار باشی یعنی جنگجو باشی ... برقص ..رقص رو زندگی کن رقص رو باور کن ...رقص رو نیایش کن ومثل نیچه به خدایی ایمان داشته باش که فقط می رقصه


عکس از فیلم# بوی خوش زن# آل پاجچینو بزرگ

#Scent of a Woman

عکس از فیلم #بوی خوش زن# آل پاچینو

لاله سی و سه

زن بودن را دوست دارم ... تمام و کمال ...  اینکه زنی باشی باهوش... اغواگرو زیبا... جذاب وسرکش ...وقوی که مردش را خلع سلاح میکند نه با خشم وزور ..بلکه با عشق ...گیریم مستقل باشی ... گیریم برای خودت کسی شده باشی ... گیریم از پس خودت بر بیایی دلیل نمیشود دلت نخواهد یک جایی خودت را رها کنی در آغوشی که فقط و فقط برای توست ... یک جایی هست که دلت میخواهد یک طور دیگری باشد زندگیت و روزهایت ... یک جایی هست که عشق میکنی با کارهای زنانه ...یک جایی هست که میدانی با دستهای زنانه ات میتوانی حتی قویترین ها را رام نوازش کنی .... زن که باشی حتی اگر یک زن زمستانی ، چشم هایت گرم است چشمهایت زندگی است...وباید ایمان بیاوری که حتی طلوع و غروب بنده ات می شوند اگر خودت را باور کنی

زن که باشی همه دیوانگی های عالم را بلدی...


وباید همیشه باید به خاطر داشته باشی که اوارگی بهای سیب چیده شده  نبود

اوارگی کیفر جسارت حوا بود 


لاله سی و دو

هر وقت آرایشگاه می رم همه جور صحبتی میشه راجع به مردها خصوصا اینکه همه خانومهای ارایشگر متاهلند و هی صحبت میکنند راجع به رابطه های نه گرم و نه سرد  با همسرانشون ... جدیدا یه نفر به جمع اونها اضافه شده یه خانوم زیبا خوش هیکل با موهای بلند و لبخندی دلنشین ..اسمش ژانینه همسن و سال همیم ازدواج کرده و یه دختر 14 ساله  داره 

دو هفته پیش  غروب پنچشنبه  بود و من رفته بودم که موهامو سشوار بکشم برای یه عقد کنون مسخره....همه داشتنر سربه سر هم میذاشتند در مورد شب جمعه که خوش بگذرونند و متفق القول همه نظر میدادند که این خوش گذرونی ها مال ادمهای مجردی مثل منه که مهمونی میرم و با مردها قرار میزارم  نه زندگی های معمولی و یکنواخت اونها که در مورد بعضی هاشون  بعد یک یا دو بچه تبدیل شده به یه رابطه  خواهر برادری  با احترام متقابل ...همون طور که همه از هر دری باهم صحبت میکردندو صدا به صدا نمی رسید با اون هیاهوی زنانه و صدا ی سشوارها ...از ژانین پرسیدم که زندگی زناشویی اون هم یکنواخت و کسل کننده است و اصلا شب جمعه پر هیجانی داره یا نه ؟اون هم تصدیق کرد که مثل بقیه است و عملا با همسرش یک همزیستی مسالمت امیز داره ولی در ادامه حرفهاش چیز جالبی گفت که برای من بسیار تعجب انگیز و شگفت اور بود 

 ما انسانها برای ازدواج کردن ساخته نشدیم و اساسن چیزی به اسم خانواده یه قرارداد ذهنی که توسط خالق این دنیا و برای راحت کنترل کردن مردم خلق شده از طریق خانواده راحت تر میشه از هر نوع قانون و افسانه کورکورانه ای اطاعت کرد.خانواده  نماینده رسمی نظامیه که نافرمانی نمی پذیره و انسان وقتی تنها باشه راحتتر شورش میکنه پس باید با خانواده محدودش کنی و چون این حس غریزی ازادی در وجودش هست بعد از مدتی براش یه شریک جنسی به اسم همسر قابل قبول نیست وزندگی سکسی و هیجانی اش تبدیل میشه به کسالت سردی و بی میلی جنسی و نهایتا یه امنیت رخوت انگیز و تکراری و خسته کننده...پس اساسا چیزی به اسم زنگی مشترک و خانواده و تک همسری یعنی کشک چون با طبیعت انسان هماهنگ نیست و انسانها باید شریکهای جنسی متعددی داشته باشند شاید مثل بدو زمان شروع زندگی  انسان در کره خاکی و زندگی بدوی و غار نشینی...

من بهتم برده بود هرجایی دیگه ای این حرفها رو میشنیدم اینقدر تعجب نمی کردم ولی از زبان زنی  که داشت موهامو سشوار میکشید زنی  زیبا با موهای مش کرده و ابروهای تاتو شده  با طلاهای با جواهرهای  رنگین  که دستهاش و گردنش رو زینت می داد اون هم در یه محیط خاله زنکی زنونه مثل معجزه بود ...مثل این بود که یه نیچه  تو شکل و ظاهر ژانین داره حرف میزنه ... احساس خوبی بود وقتی می بینی  آدمهای که خیلی وقتها برات از هر معمولی معمولی ترند اینقدر عمیقند یا برای خودشون یه ایدِولوژی دارن که بهش ایمان دارند با لبخند به ژانین نگاه کردم واون با تمام ملاحت زنانگیش پرسید از موهات راضی هستی گفتم بله بهترین حالتی  بود که تا حالا موهام داشته و و عالی موهامو سشوار کشیده  ...


لاله سی و یک

یادم میاد اون موقع ها که نماینده علمی بودم و پزشکهای شیراز رو ویزیت میکردم همیشه جوری برنامه ریزی میکردم که یکی دوهفته مونده به اخر سال شیراز باشم عاشق هوای بهاری و بوی مست کننده  بهار در کوچه کوچه شیراز بودم ازخواجه عاشق شیراز و سعدی جانم که از مزارش همیشه بوی عشق میادو دروازه قران با نورهای هزار و یک شبش که بگذریم دو جا بود که توی اسفند برای من مظهر شادابی و سر زندگی و عشق بود :

یکی بازارچه انقلاب روبروی هتل هما و دومی خیابونهای شلوغ و پلوغ چهارراه سینما سعدی 

بازارچه انقلاب پر از رنگ بود سبزه شمعهای جورواجوررنگی و تخم مرغهای شاد وسایل تزیین سفره هفت سین و گلها و میوهای مصنوعی و ماهی های قرمز...بازارچه ای جادویی  پراز رنگ پر از شادی پر از عشق و از همه بهتر که مغازه های داخل پاساژ دی وی دی و سی دی فروشی هایی بودند که از قدیم تا جدید هر فیلم و سریالی که می خواستی داشتند بازارچه یعنی فصل های جدید سریالlost  یاPrison Break و فیلم های فوق العاده ای مثل PerfumeوShakespeare in Love ...دنیایی داستان و وهم و خیال وموسقی و تصویر با سرمستی و ذوق عید و تعطیلی و خوشی 

و وقتی ویزیتهای عصر دکترها و داروخانه ها تموم میشد گشت گذار تو چهارراه سینما سعدی و ازدحام مردمی که سرشار از انرژی سال نو بودند میچرخیدند خرید میکردند چونه میزدند منو رو به این باور میرسوند که زندگی مثل موج دریا تو این مردم با هر سطح درامدی موج میزنه و من مثل قطره ای تو این دریا گم میشدم و تو امواج مردم میچرخیدم و زندگی رو نفس میکشیدم  

حدود ساعت یازده شب با یه تاکسی گشتی میزدی تو کوچه باغهای قصر الدشت و معالی آباد و روحت با باد خنک نیمه شب بهاری شیراز زنده میشدو با با تمام وجودت حس میکردی که ...صبا به تهنیت پیر می فروش امد

این روزها دلم بیشتر ازهروقت دیگه ای شیراز می خواد.. همه شیرازرو ..خصوصاگشت زدن تو بازارچه انقلاب و چهارراه سینما سعدی و دلت برای همه اون چیزها ی که حتی یه روز فکرشو هم نمیکردی  تنگ میشه...  دلتنگ میشی برای بالاوپایین  رفتن از پله های شلوغ درمانگاه مطهری بیمارستان نمازی و ویزیت دکترهای نه چندان صمیمی ...بوی همبرهای ارزون قیمت اول بیست متری سینما سعدی ....طعم جادویی فالوده های بابابستنی ...آب انارهای ملس سرکوچه چهارم خیابون ملا صدرا ...و اینکه کاش میشد یه بار دیگه شیراز رو تو اسفند ببینی و نفس بکشی ....

لاله سی

من زن لباسهای مشکی ام  یا لباسهای قرمز تند  با رنگهای ملایم کاری ندارم برای من رنگ باید پررنگترین وعمیق ترین  باشد قرمز خونی ...ابی تیره ...یا سبز تیره تابستانی ...و یا مشکی تیره به رنگ شب .... زن لاکهای قرمز  وجیگری و مشکی... من زن لباس های گلدار و با رنگهای ملایم وارامش دهنده نیستم .  زن کفش های پاشنه بلند وعطرهای گرم و تند فرانسوی ... زن روژ لبهای های تیره وقرمز جیغ ....زن روبروی  اینه ایستادن و لبها را روی هم فشار دادن که قرمزتر و زیباتر به نظر برسد .. زن روبروی آینه رقصیدن. زن سلام و احوالپرسی کردن با تمام آدم های که در روز میبینمشان؛ زن لبخندهای همیشگی. گریه های ساده و غم های عمیق و اشک های پنهان . زن کتاب ها را دوست داشتن و در کتابخانه هزار و یک بار دستمال کشیدن. زن کشوهای بهم ریخته و کمدهای شلوغ. زن گوگوش و هایده ومرجان را شنیدن و غرق شدن در موسیقی جادویی  دلکش...  زن رویا بافتن؛ زن رویاهای شیرین عجیب غریب دست نیافتنی . زن عاشق گلدان های رنگی با  گل های  شب بو و مریم ورز قرمز .... .زن هیاهو و فریاد و گاه سکوت محض ....نمی دانم خوب یا بد بودن خودم را ...ولی خوب میدانم هنوز در احمقا نه ترین شکل ممکن عاشق زندگی ام ...هنوز به جوانه زدن های بهاری   سبزینه های امید و اینکه با شعر و بوسه می توان حتی مرگ را هم شکست داد...   ایمان دارم و هنوز فکر میکنم زندگی زنی عاشق است که در کنج خانه کنار پنجره نشسته وروی قالی های خوش رنگ  موهای خوشبویش را شانه میکندو تمام وجودش رابه  نسیم خنکی که از پنجره می وزد می سپارد و اهنگ محبوبش را زمزمه میکند...کی آیی به برم ...ای شمع سحرم ..در بزمم نفسی ...بنشین تاج سرم ...تاازجان گذرم.