لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip
لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip

لاله سی و هفت

هیچوقت با ساعت  ارتباط برقرار نکردم خصوصا ساعت مچی ..برام فرقی نمیکنه چه مارکی باشه و چه قدر گرانقیمت رولکس  امگا لونژین ...یا هرچیز دیگه برای من ساعت مچی فقط صفحه گردیه که دو عقربه بطرز احمقانه ای به من یاداوری میکنند که زمان در حال گذره و من هی ضعیف تر پیرتر و به اخر نزدیک تر میشم ...حتی باور ادمها در مورد ساعت هم نتونست  روی اشتی من با ساعت مچی تاثیر بزاره که کسی که فلان ساعت رو می بنده ادم کار درستیه یا یه مرد جذاب حتما ساعت  سویسی گرانقیمتی با یک صفحه گرد بزرک می بنده ...من با این صفحه گرد همیشه در حال کشاکش و جنگم...واینکه می خوام بهش بفهمونم که نمی تونه زمان رو از من بدزده و نابود کنه  لحظات طلایی زندگی من همیشه با منند با من زندگی میکنند وکافیه فقط  چشمهامو ببندم و برم تو یکی از این لحظه ها ...مثل ده سال قبل نیمه  شب مهتابی روی پل خواجو و صدای زاینده رودی که زنده بود و من مست نسیم کوه صفه و خلسه این  پل بی نهایت زیبا بودم ..مثل هشت سال قبل دریاچه زریوار و صدای گیتار یک ناشناس که تمام شب نزاره بخوابی و منتظر طلوع خورشیدی باشی که یکی از زیباترین شبهای زندگیت رو روشن کنه ....مثل دوماه قبل ساحل پاتونگ وقتی روی ساحل دراز کشیده بودم وموجهای اقیانوس  و پرتو های طلایی خورشید بدنم را بوسه بارون میکردندو من دو نیم بودم یک نیمه خورشید و یک نیمه لاجورد ابی اقیانوس ...یا دوسال قبل ماسال اولسابلانگاه جایی که حرکت ابرها با نسیم روی کوه و جنگل عشقبازی ابدی  بهشتی بود که  هر انسانی رو از خودبی خود میکرد ....و یا یکسال قبل بهار جاده دیلمان  وقتی عشق رو نوازش میکنی و با نوازش عشق مست از بوی جنگل ..گوش میکنی و زمزمه میکنی... کی اشکاتو پاک میکنه شبها که غصه داری دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری..هیچ وقت هیچ ساعتی نمی تونه این لحظات رو از من بدزده فقط کافیه حتی وسط کسل کننده ترین جلسات کاری چشمهامو ببندم و در همون لحظه طلایی که میخوام زندگی کنم  بنابراین هرجوری که فکر میکنم به اون صفحه گرد با اون دو عقربه سمج که بطور احمقانه ای دنبال هم می دوند نیازی ندارم 

لاله سی وشش

یک – این دسته از مردها معیارهای زیباشناسی ندارند و توجه شان اساسا جلب نمی شود.مثلا شما اگر موههایتان صاف و بلند و مشکی بوده و فردا موههایتان را کوتاه و فر کنید و آن را بلوند کنید این آقایان متوجه نخواهند شد. اگر موقع شام ازشان بپرسید عزیزم به نظرت من تغییری نکردم؟ سرشان را تکان می دهند و احتمالا میگویند: نه اما شام امشب یک کم شور بود! این آقایان فی الواقع بعد از مدت کوتاهی از جولیا رابرتز می توانند یک زن کون گنده و شلخته بسازند. البته این آقایان بعد از مدتی متوجه می شوند که شما دیگر آن زن سکسی روز اول نیستید، اما هیچ وقت نمی فهمند چرا

دو- برخی آقایان اساسا قمبل پسند هستند. یعنی هرچه قلمبه تر بهتر. صورت های گرد و قلمبه ،پستان های گرد و قلمبه و باسن گرد و قلمبه می پسندند و به سرعت به قلمبگی پاسخ می دهند. مدفون قلمبگی هستند و پاسخ تمام سوالات فلسفی شان را در قلمبگی پیدا می کنند. اقلب وقتی با این آقایان در خیابان قدم می زنید متوجه می شوید که با عبور زنهایی که اندامهای قلمبه دارند چشمهایشان از حدقه قلمبه می شود و بیرون می آید و اصلا هم دست خودشان نیست. این مردها مردهای نازنینی هستند فقط بعضی وقتها دیگر از شدت زیاده خواهی حرص آدم را در می اورند . انگار خداوند متعال باید در باسن و سینه های زنان هندوانه می آفرید.

سه- بعضی آقایان  بسیار ظریف هستند. با اصول زیبایی شناسی آشنا هستند و می توانند ساعتها در مورد فرم انحنای ظریف باسن شما صحبت کنند. این آقایان وقتی شما را می بینند بعد از سلام احوال پرسی از شما می پرسند که آیا نرم کننده ی جدید زدید  چون فرم موههای تان فرق کرده. بعد ممکن است در مورد نحوه برداشتن ابرو نصیحتتان کنند  که چون شما صورتتان گرد است بهتر است ابروهاتون رو مدل هفت و هشتی بردارید. بعد هم لبخند می زنند و می گویند البته اگه ناراحت نمی شی باید بگم که خط لبت را هم زیادی پر رنگ کشیدی، سعی کن  خط رو از بالاتر بکشی و از مداد لب واتر پروف استفاده کنی. کلا شما در برابر اطلاعات عمومی وسیع این آقایان در مورد روشهای مومک انداختن و بند ، جوشونده های دل درد قبل از پریود و اپیلاسون شوکه می شوید. مشکل این آقایان این است که  انقدر با نیمه زنانه شان در صلح هستند که آدم هوس می کند با یک شی تیز از پشت به ایشان حمله کند.

چهار- برای بعضی آقایان هم اصلا این حرفها مهم نیست. همین قدر که زن باشید کافی است. در قاموس این مردان از جنیفر لوپز تا عمه بلقیس و از چادر تا  بیکینی سکسی و تحریک کننده است. اساسا هر چیزی که مربوط به زنها بشود سکسی است. خوردن موز توسط یک زن ، به دهان بردن سر لوله قلیان به دهان یک زن، همه و همه به شدت تحریک کننده است. قدرت تخیل این آقایان انقدر بالاست که لازم نیست اصلا حتی پای زنی در میان باشد.حتی گاهی لوگوی یک روزنامه هم می تواند زن را  تداعی کند. این آقایان انسانهای متدین و چشم پاکی هستند و تمام وقتشان صرف امورات اخروی است و معمولا  به همین دلیل اداره مملکت را  به ایشان می سپارند.

پنجم- دسته ای که بشدت نادر و رو به انقراضند إز تو زنانگی می خواهند درحد واندازه مناسبش،برایت هویت قائلند می توان مثل یک دوست چهارکلمه درست حسابی باهاشان می توان حرف زِد حتی تمایلات سکسی شان هویت و سلیقه دارد وچون برأی خودشان أرزش قائلند برأی هر زنی که در ارتباط باشندهم ارزش قائلند می توان بدون ترس إز قضاوت ودرراحتی یک رفتار بالغانه انسانی بااین مردها معاشرت داشت مشکل اساسی أین مردها أینست که مثل یوز إیرانی کمیابند ودر حال انقراض پس اگه احیاننا به أین مردها برخورد کردید راحت إز دستشان ندید وسفت نگهشون دارید

لاله سی و پنج

ازاین بالاکه تماشا می‌کنی ادمهااصلاچیزهای چشم‌گیری نیستند.نقاط نامنظم رنگی مهره‌های کوچکِ یک گردنبند یا دانه‌های یک تسبیح که نخ‌شان بریده و کف زمین ریخته‌اندهمان‌اندازه بی‌اثر هستند و بی‌آزارهیچ صدایی هم ازشان بلند نمی‌شود و این یعنی واژه‌پردازی‌های هزاران سال تاریخ انسانی وگنجینه‌ی آکسفوررودهخداوهرچه لغتنامه های زبان‌های زنده‌ی دنیاراازبرباشندبازهم به هیچ کارنمی‌آید چای آلبالو می‌خورم و به آدمها نگاه می‌کنم.ادمهای صامت را بیشتر دوست دارم. توجیه نمی‌کنند متهم کردن ازشان نمی‌آید سفسطه‌بازی در سبد‌شان نیست صامت که باشند دیگر این‌همه توصیف‌های تحقیر‌آمیز از دوست و غریبه بر زبان جاری نمی‌کنندبازی‌های کثیف با کلمات از روزگارشان محو می‌شود. دروغ هم که گفتنی‌ست، پس نمی‌توانندبگویند

باز هم چای آلبالو می‌خورم. به این فکر می‌کنم که من آدمهای ریز را هم بیشتر دوست دارم. آنقدر کوچکند که زورشان به تخریب نمی‌رسد. مثل مورچه‌های ریز. دیده‌اید مورچه‌ای مورچه‌ی کناریش را بگیرد زیر فحش و فضاحت یا مشت و لگد له کند؟ به قصد کشت شکنجه کندیاداربزند؟جنگ راه بیندازند و کلونی‌های همسایه را بمباران کنند؟ نه ندیده‌اید. این آدمهای کوچک هم از این بالا خیلی خوبند چون فقط آرام از کنار هم عبور می‌کنند،‌ کسی انگار توان زیرپا خرد کردن بغل دستی‌اش را نداردآدمهای ریز اصلاً  زوری ندارند که جانِ نفس کشیدن و راه رفتن را از هم بگیرندمی‌روم آشپزخانه چای دیگری می ریزم ونگاه میکنم یک نفر خیابان ولی عصر را گرفته و پیاده می‌رود، نمی‌دانم به چه فکر می‌کند. دلش شاد است و به دیدن معشوقی یا دوستی می‌رود، یا دلش گرفته و حالا آمده کمی کنار سایر مهره‌های بی‌هدف قدمی بزندو نمی بینم زن است یا مرد  چه برسد به اینکه سن و سال و ابعادش را بتوانم تخمینی بزنم. از این بالا همه مثل هم‌اند. قد و بالا و چشم و ابرو هیچ محلی از اعراب ندارد. خیابان‌خواب را نمی‌شود از صاحب یک شرکت یا جواهر فروشی گوهربین تفکیک کرد. همه‌شان پای پیاده روی زمین صاف راه می‌روند. یکی تند‌تر یکی یواش‌تر. مهم اینست که «بهتر» و «بدتر» دیگر در موردشان کاربردی ندارد. قضاوت بی‌معنیست اینکه در سرشان چه می‌گذرد، دغدغه‌ی بزرگ‌شان پیش از به خواب رفتن امشب چیست، کابوس‌شان کدام‌ست، ناامیدی از چه چیز برای اولین بار کمرشان را شکسته است اما همه یک ویژگی مشترک دارند. آدمند.لپ تابم را خاموش میکنم روژلبم را می زنم موهایم را مرتب می کنم کیفم را بر می دارم  می‌روم آن پایین، میان آدمها گم شوم.