لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip
لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip

لاله سی و نه

این روزها مشغولم. سرگرم.  سخت درحال تمرین کردن هستم. شب و روز مشق می‌کنم. زندگی را می‌گویم. زندگی کردن را به خودم یاد می‌دهم، گام به گام. نفس به نفس… به گمانم باید بشود در جزیره‌ی هرچند کوچک اما ساده و روشن امروز با هرآنچه هست و جای خالی هر‌آنچه نیست، زندگی کرد به جای آنهمه سفر کردن‌های دردناک و پرخطر و وهم‌انگیز به دیروز‌های بی‌بازگشت و فردا‌های سراب‌گونه‌ی پوشیده از “اما” و “اگر” و “شاید”.  من، الان را، همین امروز را بیشتر از هر جای دیگری از زمان می‌شناسم و لمس می‌کنم. اگر خنده‌ای هست، بلند و از ته دل می‌خندم. اگر بغضی هست همین امروز می‌شکنم‌ش تا اشک شود و جاری. دیشب با دوستی می‌گفتم که اگر عشقی هست برای امروز می‌خواهم. من از احتکار کردن‌های حساب‌گرانه برای روزهای نیامده بیزارم. از حبس کردن نفس و عشق و اشک و نگاه و بوسه برای “وقتی دیگر” گریزانم. از ناگفته‌های زندانی در قفس سینه‌ها می‌ترسم. حرف و احساس و خواهش و نوازش اگر در جایی مرطوب و بی‌نور و دربسته محبوس شوند، اولش مسومیت می‌آورند. بعد می‌گندند. در نهایت می‌میرند. من از جنازه‌ی ماه‌ها و سالها مانده‌ی “دوستت دارم” هایی که هیچوقت گفته نشدند می‌ترسم.

 

 سال آینده همین موقع زنده هستم یا نه را نمی‌دانم، آنچه خوب می‌دانم این چشم‌های بازی هستند که الان، در این آفتابی‌ترین روزتابستان زنده‌اند و بی‌پروا برق می‌زنند وقتی به آسمان و زمین ودریا نگاه می‌کنند. اگر صندوقچه‌ی مخفی‌ات پُر است از حرف‌های عاشقانه‌‌ی ناگفته که برای بهارها وتابستانها سال آینده نگه‌شان داشته‌‌ای، یادت باشد نفتالینی تنباکویی چیزی هم بریزی لابه‌لای‌شان که اگر به خوشبینانه ترین فرض، من‌ی باشم و تویی هم باشی آنوقت کلمات بید زده‌ی نور ندیده‌ات به درد دل پریشان و زخمی‌ هیچ کدام‌مان نخواهد خورد.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد