لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip
لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip

لاله چهل و دو

عشق های پر شورمان تمام میشوند. آدم های دوست داشتنی مان میروند بدون اینکه چیزی را برهم بزنند. بی هیچ نگرانی برای ما و احساسمان...همه چیز تمام میشود و کسی میرود و هیچ وقت برنمیگردد. تو میمانی و یادش و اینکه چقدر دوستش داشتی و چقدربرایت صدایش گرم بود و چه عطر دلپذیری داشت نفس هایش... ولبخندش نگاهش برای ما مرگ و زندگی بود 

و بعدناگهان استاپ ...معمولا هم او تمامش میکنداول شوک میشوی انگار ازیک ساختمان ده طبقه به پایین پرت میشوی انگار ماشین با سرعت زیاد  وسط خیابان با تو تصادف میکند و قطع عضو میشوی و رودخانه درد در وجودت جاری میشودگالن گالن دردبرسرت آوار می شود وگاه چنان دردبه مغز استخوانت می رسد که دلت می خواهد نباشی تا این درد لعنتی هم نباشد اولش هی صبر می کنی هی می گویی درست می شود، نمی خواهی باور کنی نمی شود، دلت می لرزد ،بدون او بودن را تصور نمی کنی می ترسی اگر نباشد تو هم نباشی. دور که می شوی، می بینی این من می تواند بدون او باشد. می بینی که با تمام علاقه و دوست داشتن می توان رفت.گاهی باید رفت. اصلاحقیقت زندگی توی همین رفتن هاست .رفتن هم خب درد دارد، راهی ست که باید ازش عبور کنی. مثل یک تونل تاریک است. اما خوب بخشی از زندگیست. یک تصمیم است... و  کم کم یاد میگیری بدون او هم میشود زندگی کرد. دردها کمتر میشوند. زخم ها کهنه میشوند و آن حفره خالی شاید شروع کند به پر شدن. فراموش میکنی...و گذر زمان مانند باد تمام احساس عشق زجر درد را با خود می برد و اصلا گاهی از یاد میبری که چنین ادمی هم وجود داشته ....

شده تا بحال خدا را شکر کنید بخاطر نعمت فراموشی؟ ...وصحبت آخر 

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی 
باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند

لاله چهل و یک


یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه هیچ اتفاق خوبی بعد از ساعت دو شب نمیفته،وقتی ساعت به دو نزدیک شد فقط باید خوابید!
من حدس می زنم بعد از ساعت دو شب یه هورمونی در بدن ترشح میشه که من اسمش رو گذاشتم هورمون دیوانه بازی هورمون دلتنگی ,این هورمون،وظیفش هم اینه که بهت نیروی عجیبی میده تا دیوونه بازی در بیاری،یه جورایی رهات می کنه!ازادت میکنه
اون وقت می تونی بعد از هزاربارفکرکردن هزاربار پیچ وتاب خوردن به کسی که ته قلبته بگی دوست دارم،یا اینکه بگی دلم واست تنگ شده یا بهش تکست بدی ،یا براش متنی بنویسی و شر کنی و مطمئنی که اون بابی تفاوتی می خونه ...کاری که هیچ وقت نمی تونی ساعت هفت صبح انجام بدی!
واسه همین تلاش کردم شب ها قبل ساعت دو بخوابم تا درگیر این هورمون دیونه بازی  نشم.
اما مگه زندگی بدون این دیوونه بازیها زندگی میشه؟اصلا میشه به این فکر کرد که ساعت دو به بعد اصل زندگیه... اصل خودت ...و اونجاست که واقعا زندگی میکنی نقاب رو ور میداری و خودت میشی با تمام عاشقیهات...قصه هات ...دلتنگی هات... باورهات ...و این حالت تا وقتیه که خوابت ببره و ساعت هفت صبح شه اونوقت  هورمون از خون روحت پاک میشه و دوباره نقابها برمیگردند و برمیگردی به دنیایی پراز عقل و منطق کسل کننده زندگی...و حتی از خودت می پرسی که این چه حسی بود که من دیشب داشتم ...هرحسی که هست باید یه جایی بپذیری که ساعت دو شب به بعد و ترشح هورمون دیونه بازی اگر نباشه تو هم کامل و با تمام روح و جسمت زنده نیستی ....


آزمودم عقل دوراندیش را، بعد از این دیوانه سازم خویش را

#حضرت مولانا