چشمهای بزرگ و براق و خوشترکیبی داردبا ابروهای مشکی که بر آن سایه می افکند . مردمک چشمش را وقت تنظیم شدنهای ماهرانه برای گرفتن نور بیشتر در شب یا راه ندادن شعاع آفتاب سوزنده در روشنای روز میتوان مدتها در سکوت تماشا کرد و شاد شد. عنبیهی قهوه ای رنگ درشتی دارد به رنگ عسل آویشن دماوند بی نهایت شفاف که انگار همین الان یک جلای اساسی داده باشندش، درخشان است و سرحال و مثل اشک چشم زلال . پلکهایش بهترین نوع آفرینش را دارند به نظرم، عجیب بیعیب هستند و هنرمندانه نقش بستهاند بر آن صورت مردانهی جذاب . مژههای یکدست و پررنگش هم مزید بر زیبایی آن دو چشم شدهاند اما راز چشمهایش اینها نیستند نه زیبایی ابروها نه رنگ قهوه ای ارامش دهنده اش نه مژه های خوش حالتش.. راز چشمهایش چیز دیگری است ... چشمهایش همه چیز است برای گفتن ...برای خندیدن ...برای راز و نیاز کردن ...برای زل زدن و غرق شدن....قصهگویی و غزلسرایی عجیب بلد هستند این چشمهای خوشتراش. عمیقند مثل یک دریای ابی بیکران و من دریا میخواهم، اقیانوس آرام رادوست دارم که تن به آب دادنم به گم و گور شدن ابدی در اعماق بیانجامد به بازنگشتن، به غرق شدن در چشمهای محبوب بیکرانه اش...چشمهایش جوری هستند که می شود بهشان قسم خورد، آیه و سوره اند برای روزمرههای زندگی. هراز گاهی راه را نشانت دهند با یک نیم نگاه با یک اشاره. چشمهایش لوندی می دانند، دقایق کودکانه دارند گاه مردانه تحکم کنند، گاهی می رنجند،گاهی التماس می کنند، وگاه قهقهههای بلند اما بیصدا سر می دهند به افتخارت، داستان زندگیات را گاهی برایت روایت کنند، چشمهایش فقط اینها نیست که زندگی از دریچه خوش و اب رنگش رفت وآمد کندو فقط دکوری باشد برای زندگی ....چشمهایش عین زندگی اند در انها میشود جریان زندگی را دید و من مانند خود زندگی چشم هایش را می خواستم می خواهم و خواهم خواست ....چشمایش فقط چشمهایش برای جنگیدن شکست را تحمل کردن پیروز شدن دوست داشتن و عاشق بودن و شاد بودن از ته دل خندیدن و زنده ترین زندگی کردنها تا بی نهایت لازم است ....