-
لاله هفتاد و پنج
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1399 16:08
صدای باد، نغمه تو را به گوشم می رساند حس با تو بودن صدایی از دوردست مرا می خواند حیف وقت اندک است و ماندن کوتاه چاره ای دیگر باید یافت ذهن خالیست چاره ای نیست باید رفت گوش ها را به باد می سپارم تا نغمه ای دیگر سالهاست آن نغمه دیگر با صدای باد همراه نیست حال که گوش می سپارم می بینم صدای خش خش برگها با نغمه گنگ تو همراه...
-
لاله هفتاد و چهار
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1399 23:11
دیوانگی عشق است و عشق دیوانگی ...عشق از دیوانگی نشات می گیرد و دیوانگی به عشق هرباره دمی نفسی تازه می دهد ...هر دو با هم در زندگی جریان می یابند مانند جریان برقی با ولتاژ بالا ,که تمام بدنت را دچار رعشه می کند می سوزاندو شعله هایش بند و قید و مرز و قانون را خاکستر می کند .عشق و دیوانگی فلسفه نمی فهمند وجودشان نشات...
-
لاله هفتاد و سه
چهارشنبه 28 خردادماه سال 1399 22:25
امروز برای پیاده روی رفته بودم سه دختر نوجوان با موهای مش کرده بنفش و قرمزو از کنار من رد شدند روسری رو شانه هایشان بود و با صدای بلند می خندیدند پر از زندگی بودند پر از شادی... موهای صاف براشینگ شده شان در طلالو نور خورشید می درخشید زیبا بودند و رنگارنگ ... خواهران خیلی کوچک من بودند که دلم میخواست به یکی ازانها...
-
لاله هفتاد و دو
چهارشنبه 14 خردادماه سال 1399 22:35
ما همیشه منتظریم همه عمرمان ...منتظریم باران بیاید بعد منتظریم باران بند بیاید منتظریم تا غذا بخوریم بعد منتظر می مانیم تا سیر شویم و بعد دوباره منتظر غذا خوردنیم .. منتظر می مانیم در صف تا نوبتمان شود فرقی نمی کند چه صفی , صف بانک صف خرید صف حساب کردن پول دستمال کاغذی و مایع ظرفشویی یا صف عوارض خروج از کشور و کارت...
-
لاله هفتاد ویک
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1399 23:01
آخر هر داستانی روایتی و زندگی ای آدم می میرد با هزار و یک چیز با ویروس، از جنگ، از تحریم، ونبود دارو،با شلیک مستقیم با موشک خودی ،با سرطان سکته و بیماریهای عجیب و غریب با تصادف با چاقو با دق کردن از دست دوست واشنا بیشتر از غریبه ها و حتی خودکشی ..حتی ممکن است در خواب بمیرد این راه برای همه است وهر آن چه که زندگیت را...
-
لاله هفتاد
سهشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1399 21:20
معلم بودن خوب است اینکه توانایی آنرا داشته باشی که با جسمت با گفتارت با روحت و با انرژیت یاد بدهی فرقی نمی کند چه باشد جبر و مثلثات باشد یا علوم و زیست شناسی ویا ادبیات فارسی و تاریخ و جغرافیا ..همه این درسها زندگی آدمهایی را شکل می دهند که قرار است با هیولایی به اسم زندگی بجنگند گاهی ببرند و گاهی شکست بخورند و گاهی...
-
لاله شصت و نه
شنبه 6 اردیبهشتماه سال 1399 20:50
همسایه طبقه پایین آپارتمان من یک دختر فاحشه است رسما کارش سکس و پول گرفتن از آدمها است طبیعتا بعد از یک هفته از اسباب کشی من و تقریبا بقیه ساکنان آپارتمان هم فهمیده بودند که کار اصلی این خانوم با قد بلند و ارایش غلیظ و موهای همیشه آماده سکس در ازای پول بود و بالطبع هیچ کس از این وضعیت خوشش نمی آمد و این همه شامل من هم...
-
لاله شصت و هشت
شنبه 30 فروردینماه سال 1399 21:40
دروغ یک کلمه بسیار ساده و یک عادت زشت تکرار شونده اجتماعی ...یک خصلت بسیار بسیار طبیعی انسانها و بالخص ما مردمان سرزمین گل و بلبل ...ما ایرانیها عاشق دروغ گفتن هستیم دروغ زبانی دروغ رفتاری دروغ فکری ودر کل راحتتان کنم دروغ در همه مدلی که بشود به خورد دیگرا ن داد از استایل سنتی قرمه سبزی تا دروغهایی در مدل پیتزا و سوشی...
-
لاله شصت و هفت
جمعه 29 فروردینماه سال 1399 21:21
آدم رومانتیکی چون من باید مثلا در پاریس متولد می شد یا ونیز؛ بعد هم در ورونا به خاک سپرده می شد. این همه دلتنگی ام برای آدمها ؛ برای مکان ها؛ برای خیلی چیزها را اصلا درک نمی کنم. امروز دلم می خواست دوباره میشد با آقا همایون مسوول اشپزخانه و رتق و فتق غذا و یخچال جرو بحث کنم دوباره در کابینت آشپزخانه باز بگذارم...
-
لاله شصت وشش
جمعه 29 فروردینماه سال 1399 14:40
از وقتی کرونا شایع شده بود بیشتر وقتها در خانه بود مدارس که تعطیل بود ند و او کاری نداشت جز در خانه نشستن البته دو سال بود که خودش را بازنشسته کرده بود ولی هفته ای سه روز در یک مدرسه غیر انتفاعی کار میکرد و تدریس ریاضی کمک آموزشی انجام می داد ...این روزها این کلاسها هم تعطیل شده بودند و او در آپارتمان کوچک شصت و پنج...
-
لاله شصت و پنج
شنبه 2 فروردینماه سال 1399 13:40
خبر خیلی ساده در زیرنویس شبکه ایران اینتر نشنال دیده شد دکتر مظفر ربیعی متخصص بیهوشی و رییس پیشین دانشگاه علوم پزشکی بابل در اثر کرونا فوت کرد مثل 1200 یا بیشتر مبتلا مورد کرونا ...ولی براین من یک خبر ساده نیست یک تلخی و غم عجیبی است شاید بگویید که چون کسی را که می شناسی فوت کرده کرونا مهم شده ولی ربطی به کرونا ندارد...
-
لاله شصت و چهار
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1398 01:00
شهر من از من دور شده خیلی خیلی دور... دیگر صد یا دویست کیلومتر نیست خیلی بیشتر از این حرفهاست من که همیشه انتظار روزهای آخر اسفند را میکشیدم که به جاده بزنم و فرقی نمی کند کدام جاده فقط بایدتابلوی(( به حوزه استحفاظی استان مازنداران خوش آمدید)) را ببینم و صدای موزیک را زیاد کنم و جیغ بکشم و در دل کو ههای رفیع البرز در...
-
لاله شصت و سه
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1398 00:12
باید بنویسم، باید نوشت ..شاید حالم خوب شود ،اخ که چقدر دلم میخواهدحالم خوب باشد، اخرین بار کی حالم خوب بود؟ دیگه حتی یادم نمیاد ، هرچند اهمیتی هم ندارد مهم اینست الان حالم خوب نیست ….چند وقته میخواهم یک مطلب واسه عید بنویسم ؟ از سبزه و ماهی و هفت سین و خاطرات خوش گذشته بگم ….اما مگر میشود ؟ وقتی فقط سیاهی جلوی چشم است...
-
لاله شصت و دو
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1398 22:24
غروب است و اسمان تهران نیمه ابری و گرفته است در سمت مغرب کور سوهای نور نارنجی از پشت ابرها سوسو می زد در پارک نزدیک خانه در حال راه رفتن و موزیک گوش کردن هستم در پارک جز یک یا دو پیرمرد و چند خانوم مسن که معمولا برای پیاده روی میایند کسی نیست چند جوان هم هستند که در حال سیگاری کشیدن در ته پارکند و بوی علف نامرغوبشان...
-
لاله شصت و یک
پنجشنبه 9 اسفندماه سال 1397 21:13
سال شصت یک یا دو بود . جنگ بود و من در دبستان ابتدایی شهید منفرد بابلسر درس می خواندم مدرسه ما سر خیابانی بود که به قبرستان قدیمی شهر بابلسر می رفت و هر جوانی که در شهر در جبهه کشته میشد از این خیابان تشیع میشد و به منزل اخر می رفت و من یازده دوازده ساله مرگ جوانهایی را میدیم که میانگین سنی اشان بین 18 تا 25 سال بودبا...
-
لاله شصت
پنجشنبه 27 دیماه سال 1397 21:42
ده تا چیزی که برایم مهم است چیست؟ ده تا ارزش، ده تا چیزی که باید در زندگیام باشند و اگر نباشند حالم خراب میَشود و زندگیام لنگ میزند و صدای درونم خاموش میشود و من دیگر خودم نخواهم بود. یکی این است که من نمیتوانم زیاد به خودم دروغ بگویم. نمیتوانم زیاد نقش کسی دیگر را برای خودم بازی کنم، چون خود واقعی ام یقهام را...
-
لاله پنجاه و نه
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1397 23:56
اگر دوباره به دنیا بیایم در اردوهای مدرسه بیشتر می خندم زنگ ورزش را جدی می گیرم و با ادبیات و ریاضی زندگی می کنم و تاریخ دقیق تر و با عشق بیشتر می خوانم و دوباره عاشق تو می شوم اگر دوباره به دنیا بیایم بیشتر ورزش می کنم یوگا تمرین می کنم و سعی میکنم باله یاد بگیرم حافظ و فردوسی و مولانا بیشتر می خوانم حتما فرانسه و...
-
لاله پنجاه و هشت
جمعه 20 بهمنماه سال 1396 21:32
هرچقدر میزان دلبستگیت به عزیزی که حالا بودنش برایت زندگیست بیشتر شود جسارتت هم بالاتر میرود.چون میدانی از بیخودیها و بچه بازیهای که قبلا با ادمهای دیگر داشتی خبری نیست شجاع تر میشوی انگار. کم کم یاد میگیری نترسی یا لااقل علت ترس هایت را تغییر دهی. همه چیز را حول دلبستگیت میسازی و ترس هایت... ترس هایت کم کم ختم میشوند...
-
لاله پنجاه و هفت
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1396 20:26
تصور کنید تو خیابان کریم خان زند یا دور میدان فردوسی یا در خیابان ازادی روی یکی از ساختمانهی بلند بجای عکس خون و گلوله مرده باد و زنده باد این تصویر باشد و هزاران تصویر شبیه به این روی تمام ساختمانهای شهر ...تصور شهری با نقاشیهایی از بوسه زیر باران ...نقاشیهایی از عشق دوست داشتن و دوست داشته شدن ...تصور شهری پرازانرژی...
-
لاله پنجاه و شش
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1396 23:02
چشمهای بزرگ و براق و خوشترکیبی داردبا ابروهای مشکی که بر آن سایه می افکند . مردمک چشمش را وقت تنظیم شدنهای ماهرانه برای گرفتن نور بیشتر در شب یا راه ندادن شعاع آفتاب سوزنده در روشنای روز میتوان مدتها در سکوت تماشا کرد و شاد شد. عنبیهی قهوه ای رنگ درشتی دارد به رنگ عسل آویشن دماوند بی نهایت شفاف که انگار همین الان...
-
لاله پنجاه و پنج
یکشنبه 7 آبانماه سال 1396 23:46
نمی دانم اگر دختری با برق شیرین در نگاهش یک شیطنت ذاتی در روحش داشتم به اوچه می گفتم نمی دانم شاید باید بی پروا عشق ورزیدن را یادش می دادم یا اینکه سیم خاردارهای سیاست و منطق کشیدن دور قلبش و عاشق نشدن و اینکه عشق دغل است دروغ است و پر از دردرا یادش می دادم اینکه باید زنانگی ات را، خنده هایت را، مهربانی ات را، پنهان...
-
لاله پنجاه و چهار
یکشنبه 7 آبانماه سال 1396 22:57
یک سفری هست مثل فیلم های سینمایی که این روزها چشمهایم را میبندم ودرآن زندگی می کنم . پشت فرمان پیکان قدیمی قرمز رنگ پدر هستم و در امتداد کمربندی فریدون کنار-بابلسر میرانم. یک سمت شالیزار است و بوی شالی و یک سمت آن دورها دریاست که در تیررس من نیست. هنوز این همه مرکز خرید و فوتکورت و ساختمان و ویلای بلند بدقواره و...
-
لاله پنجاه و سه
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1396 23:43
زن ها بدون عشق زن های معمولی میشوند باید عشقی باشد که اگرخسته از کار به خانه برمیگردی برای هزارمین بار دوستت دارم هایش را بخوانی و تمام خستگی هایت از یادت برود باید عشقی باشد که برای دیدنش هزار بار لباسهای زیبا بپوشی و بعد جلوی آینه بایستی و بگویی نه این خوب نیست ولباس دیگه ای رو امتحان کنی . که همیشه در خانه ات گل...
-
لاله پنجاه و دو
جمعه 14 مهرماه سال 1396 22:05
من که شاعر نبودم تو که شعر نبودی پس این دیوان اشعار چیست به نام من و در وصف تو که دست و پیشانیِ لولیان عاشقپیشهی این شهرشلوغ ، هر شب به آن متبرک میشود؟ می دانی شبی را به یاد می آورم که دستهای تورا گرفتم از آن شب دست هایم را گم کرده ام نیستند بی انصاف ها ...چه کردی که این طور سر به هوا از من گذشتند و شبانه اواره ی...
-
لاله پنجاه و یک
جمعه 14 مهرماه سال 1396 21:48
حالا دیگر باران معنی دارد. حالا جلسه های مزخرف پی در پی کاری ،مرخصی و بی خوابی و بیخودی خندیدن معنی دارد. قرص مولتی ویتامین معنی دارد. حالا دیگر پیاده روی طولانی معنی دارد.حتی دویدن بالای سرعت هشت روی تردمیل باشگاه جور دیگری است با معنی است انگار همه چیز دارد از نو روایت میشود. انگار یک دست توانا یک قلم تازه و خوش...
-
لاله پنجاه
شنبه 8 مهرماه سال 1396 23:36
نمی دانم تودلتنگی هایت را چگونه به سر می بری ,من که با دوسه قطره اشک وکمی آه و دو سه خطی نوشته برای تووصبری که از خدا میخوام تمام نشود ... در پس دلتنگی هایم تمام پنجره ها به تو باز می شوند.امروز راهم به دوستت دارم های تو بالیدم مثل همیشه درحوالی اندیشه هایم خیمه زده بودی ...خاموش و آرام وبی هیچ حرف وسخنی به دنبالت در...
-
لاله چهل و نه
شنبه 8 مهرماه سال 1396 23:35
داشتن ات.... مثــل نم نم باران جاده ی شمال ، مثل مستی ِ بعــد از اولین پیک هایِ شــراب مثل خواب بعـــدازظهر ... مثل بوسه هایِ تند تند و یواشکی... مثل دیدن تاترهای خوب خیابان ویلا... مثل آهنگ های قدیم کریس دی برگ ... مثل دیالوگ های فیلم شب یلدا ... مثل داغ یک عشق قدیمو تازه کردی صدای مخملی گوگوش... مثل چشمات اذیتت می...
-
لاله چهل و هشت
جمعه 17 شهریورماه سال 1396 12:06
کارهایی هست که نمیتوانم بکنم: نمی توانم در یک جاده جنگلی کوهستانی دیوانه بازی در نیاورم ندوم وسط جاده و عکس نگیرم نمیتوانم سرم را بیشتر از سی ثانیه زیر آب نگه دارم، چون احساس میکنم دارم خفه میشوم. نمیتوانم نقش بازی کنم دوست داشتنم دوست داشتن است تنفرم تنفر نمی توانم به دروغ تظاهر کنم خوشحالم |نمیتوانم خیلی سریع...
-
لاله چهل و هفت
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1396 20:20
من در یک کمپانی بزرگ دارویی کار می کنم . یعنی طبقۀ چهاردهام از یک برج بیست و پنج طبقه که تنها یکی از ساختمانهای متعلق به این کمپانی در سرتاسر جهان است . شرکت ما اساس نامه دارد ، اخلاق نامه دارد ، قانون و مصوبه دارد ولی عقل ندارد ! چون وسط اینهمه کار و پروژه و پول ، دودستی چسبیده به اجرای این قوانین و هر دو سه ماه...
-
لاله چهل و شش
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1396 22:34
دمهای احساساتی را باید کُشت. آنها به درد لای جرز هم نمی خورند. یا از خوشحالی در ارتفاع صد هزار پایی بال بال می زنند یا از افسردگی خودشان را شش هزار فرسنگ زیر سطح زمین دفن می کنند. آدمهای احساساتی در طول سه دههء اول زندگی شان در مجموع سه دقیقه در واقعیت و روی سطح زمین هستند و بقیهء پانزده میلیون و هفتصد و شصت و هفت...