من زن لباسهای مشکی ام یا لباسهای قرمز تند با رنگهای ملایم کاری ندارم برای من رنگ باید پررنگترین وعمیق ترین باشد قرمز خونی ...ابی تیره ...یا سبز تیره تابستانی ...و یا مشکی تیره به رنگ شب .... زن لاکهای قرمز وجیگری و مشکی... من زن لباس های گلدار و با رنگهای ملایم وارامش دهنده نیستم . زن کفش های پاشنه بلند وعطرهای گرم و تند فرانسوی ... زن روژ لبهای های تیره وقرمز جیغ ....زن روبروی اینه ایستادن و لبها را روی هم فشار دادن که قرمزتر و زیباتر به نظر برسد .. زن روبروی آینه رقصیدن. زن سلام و احوالپرسی کردن با تمام آدم های که در روز میبینمشان؛ زن لبخندهای همیشگی. گریه های ساده و غم های عمیق و اشک های پنهان . زن کتاب ها را دوست داشتن و در کتابخانه هزار و یک بار دستمال کشیدن. زن کشوهای بهم ریخته و کمدهای شلوغ. زن گوگوش و هایده ومرجان را شنیدن و غرق شدن در موسیقی جادویی دلکش... زن رویا بافتن؛ زن رویاهای شیرین عجیب غریب دست نیافتنی . زن عاشق گلدان های رنگی با گل های شب بو و مریم ورز قرمز .... .زن هیاهو و فریاد و گاه سکوت محض ....نمی دانم خوب یا بد بودن خودم را ...ولی خوب میدانم هنوز در احمقا نه ترین شکل ممکن عاشق زندگی ام ...هنوز به جوانه زدن های بهاری سبزینه های امید و اینکه با شعر و بوسه می توان حتی مرگ را هم شکست داد... ایمان دارم و هنوز فکر میکنم زندگی زنی عاشق است که در کنج خانه کنار پنجره نشسته وروی قالی های خوش رنگ موهای خوشبویش را شانه میکندو تمام وجودش رابه نسیم خنکی که از پنجره می وزد می سپارد و اهنگ محبوبش را زمزمه میکند...کی آیی به برم ...ای شمع سحرم ..در بزمم نفسی ...بنشین تاج سرم ...تاازجان گذرم.
|