لاله سی و دو

هر وقت آرایشگاه می رم همه جور صحبتی میشه راجع به مردها خصوصا اینکه همه خانومهای ارایشگر متاهلند و هی صحبت میکنند راجع به رابطه های نه گرم و نه سرد  با همسرانشون ... جدیدا یه نفر به جمع اونها اضافه شده یه خانوم زیبا خوش هیکل با موهای بلند و لبخندی دلنشین ..اسمش ژانینه همسن و سال همیم ازدواج کرده و یه دختر 14 ساله  داره 

دو هفته پیش  غروب پنچشنبه  بود و من رفته بودم که موهامو سشوار بکشم برای یه عقد کنون مسخره....همه داشتنر سربه سر هم میذاشتند در مورد شب جمعه که خوش بگذرونند و متفق القول همه نظر میدادند که این خوش گذرونی ها مال ادمهای مجردی مثل منه که مهمونی میرم و با مردها قرار میزارم  نه زندگی های معمولی و یکنواخت اونها که در مورد بعضی هاشون  بعد یک یا دو بچه تبدیل شده به یه رابطه  خواهر برادری  با احترام متقابل ...همون طور که همه از هر دری باهم صحبت میکردندو صدا به صدا نمی رسید با اون هیاهوی زنانه و صدا ی سشوارها ...از ژانین پرسیدم که زندگی زناشویی اون هم یکنواخت و کسل کننده است و اصلا شب جمعه پر هیجانی داره یا نه ؟اون هم تصدیق کرد که مثل بقیه است و عملا با همسرش یک همزیستی مسالمت امیز داره ولی در ادامه حرفهاش چیز جالبی گفت که برای من بسیار تعجب انگیز و شگفت اور بود 

 ما انسانها برای ازدواج کردن ساخته نشدیم و اساسن چیزی به اسم خانواده یه قرارداد ذهنی که توسط خالق این دنیا و برای راحت کنترل کردن مردم خلق شده از طریق خانواده راحت تر میشه از هر نوع قانون و افسانه کورکورانه ای اطاعت کرد.خانواده  نماینده رسمی نظامیه که نافرمانی نمی پذیره و انسان وقتی تنها باشه راحتتر شورش میکنه پس باید با خانواده محدودش کنی و چون این حس غریزی ازادی در وجودش هست بعد از مدتی براش یه شریک جنسی به اسم همسر قابل قبول نیست وزندگی سکسی و هیجانی اش تبدیل میشه به کسالت سردی و بی میلی جنسی و نهایتا یه امنیت رخوت انگیز و تکراری و خسته کننده...پس اساسا چیزی به اسم زنگی مشترک و خانواده و تک همسری یعنی کشک چون با طبیعت انسان هماهنگ نیست و انسانها باید شریکهای جنسی متعددی داشته باشند شاید مثل بدو زمان شروع زندگی  انسان در کره خاکی و زندگی بدوی و غار نشینی...

من بهتم برده بود هرجایی دیگه ای این حرفها رو میشنیدم اینقدر تعجب نمی کردم ولی از زبان زنی  که داشت موهامو سشوار میکشید زنی  زیبا با موهای مش کرده و ابروهای تاتو شده  با طلاهای با جواهرهای  رنگین  که دستهاش و گردنش رو زینت می داد اون هم در یه محیط خاله زنکی زنونه مثل معجزه بود ...مثل این بود که یه نیچه  تو شکل و ظاهر ژانین داره حرف میزنه ... احساس خوبی بود وقتی می بینی  آدمهای که خیلی وقتها برات از هر معمولی معمولی ترند اینقدر عمیقند یا برای خودشون یه ایدِولوژی دارن که بهش ایمان دارند با لبخند به ژانین نگاه کردم واون با تمام ملاحت زنانگیش پرسید از موهات راضی هستی گفتم بله بهترین حالتی  بود که تا حالا موهام داشته و و عالی موهامو سشوار کشیده  ...