لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip
لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip

لاله هشتاد و نه

شاید بارها خیلی از ماها به خودمان  و به دیگران گفته باشیم(( من آدم سیاسی نیستم)) و خود من بیشتر از هرکس دیگری در زندگی برای خودم این جمله را تکرار کرده ام و زندگی کرده ام .  تا همین چند سال پیش هیچ وقت در مورد سیاست و یا اصول سیاسی و سیاستمداری نه   کتاب و یا مطلب جدی نخوانده بودم و همیشه با خود می گفتم لفظ کلمه سیاست یعنی دروغ و پنهانکاری و نقشه کشیدن که اساسا ربطی خیلی به من و شخصیت من نداشت چون من در حد بسیار افتضاحی آدم بی سیاستی در همه ابعاد زندگی بودم .و همیشه برای من جای سوال بود که چرا مردم ما همیشه با اینکه علم ناقصی از سیاست داشتند و  دارند در مورد آن حرف میزنندو حتی حکم صادر می کنند  و وهرچه سنشان بالاتر برود این حرف زدن ها بیشتر و با اعتماد به نفس کاملتری اتفاق میافتد از زمان بچگی که هنوز ماهواره و اینترنت نبود و رادیو های مختلف بودند  که حتی موقع  قطع برق و زمان جنگ روشن بودند و مورد علاقه پدران و عمو ها و دایی ها که وقت بی وقت گوش میکردند و بحث سیاسی می کردند  

تا همین چند سال پیش برای من فقط دنیا  دنیای هنر بود فیلم موسیقی  و ادبیات و نمایشنامه و تاتر می توانست بیشتر از 24 ساعت غذای روح انسان باشد هزاران کتاب نا خوانده و هزاران فیلم نادیده بود که می توان تا ابدیت نشست خواند و تماشا کردو تحلیل کرد هر اثر ادبی و تاتری و سینمایی و یا در دنیایی نوشته ها و تحلیل های نویسنده های دیگر غرق شد  ونیازی نیست که آدمی مثل من که سیاست بلد نیست نگران اداره جامعه باشد سرش به کتابهایش  و نوشته هایش گرم باشد کافی است 

ولی از چند سال پیش که هر روز همه چی سیاهتر و تاریکتر می شد دیگر نمی شد گفت من کاری به این حرفها ندارم و یا من آدم سیاسی نیستم چون دیگر سیاست نبود خوب و بد بود حق و ناحق بود و ظلم و جور بود بی عدالتی دیگر مساله سیاسی بودن و نبودن من یا ما نبود مساله انتخاب بود که در کدام طرف باشی و چطور با وجدانت و انتخابهایت کنار بیایی دقیقا مثل خیلی ها که انتخاب کردند و تاوانش را هم دادند آدمهایی که شاعر بودند نویسنده بودند عکاس بودند فیلمساز بودند و یا خیلی ساده یک وبلاگ نویس بودند ولی سمت حقیقت و کرامت انسانی را انتخاب کردند نه اهریمن و شیطانهای وسوسه گر بی همه چیز وطنفروش را و تاوانش را را هم دادند با مرگ زندان شکنجه تبعید و مهاجرت های نا خواسته 

و اینجاست که حقیقت تلخی را حس می کنی که نه نمی شود نمی گذارند زندگی کنی و سرت به کار خودت باشدکه اگر اصلا سرت به کار خودت باشد هم نوعی انتخاب است و انتخاب اینکه طرف نادرست را گرفته ای و از اهریمن ها حمایت کرده ای اینجاست که دیگر همه چیز برایت سیاسی می شود و می خوای بدانی و بخوانی و انتخاب کنی و بجنگی هر جوری که بتوان جنگید چون کاری با تو کرده اند که حتی گوش دادن به اهنگ # ساسی مانکن می شود حرکت سیاسی و ,لج کردن  با چیزی که آنها می خواهند انجام ندهی  (خنده دار است که  دابسمش درست کردن یک آهنگ پوپولیستی که نه شعر دارد نه موسیقی مبارزه واساسا به جای بوی تفنگ و خون و مبارزه بوی علف و بدن سمیه می دهد جرم حساب می شود) و اینجاست که دیگر همه چیزت می شود سیاسی از شعر از کتاب از موزیک از کار روزمره و حتی نفس کشیدن چون اگر بگویی آدم سیاسی نیستی در حقیقت هستی ولی طرف حق حقیقت عدالت و کرامت انسانی و درستی و پارسایی را ندیدی یا انتخاب نکردی ودر آخر شعری از خانوم ویسوا شیمبورسکا شاعر لهستانی 


"بچه‌های نسلِ ما"
*برای بچه‌های نسلی که در چهارگوشه‌ی این زمین پراکنده شده‌اند،
اما هنوز خواب‌های مشترکی می‌بینند...

ما، بچه‌های این دوره و زمانه‌ایم
این زمانه‌ی سیاسی.

تمامِ طولِ روز، تمامِ طولِ شب،
همه‌ی موضوع‌ها و حرف‌ها
- چه مالِ تو باشند، چه ما، چه آن‌ها -
همه، موضوع‌های سیاسی‌اند.

چه دوست داشته باشی، چه نداشته باشی،
ژن‌هایت، سابقه‌ی سیاسی دارند،
پوستت، رنگِ سیاسی دارد
و چشم‌هایت، نگاهِ سیاسی دارند.

هر چیزی که بگویی، منعکس می‌شود
و حتی اگر چیزی نگویی،
سکوتت برای خودش حرف می‌زند؛
پس در هر دو صورت،
داری سیاسی حرف می‌زنی.

حتی وقتی توی جنگل قدم می‌زنی،
داری روی زمینی سیاسی،
قدم‌های سیاسی برمی‌داری.

شعرهای غیرسیاسی هم، سیاسی‌اند،
و ماهی که بالای سرِ ما می‌درخشد هم
دیگر کاملاً شکلِ ماه نیست.

بودن یا نبودن، مسئله این است؛
و اگر چه درکش سخت است،
اما این مسئله، مثل همیشه،
یک مسئله‌ی سیاسی است.

برای رسیدن به یک مفهومِ سیاسی،
حتی لازم نیست انسان باشی؛
موادِ خام هم می‌توانند سیاسی باشند،
یا حتی غذاهای پروتئینی، یا نفتِ خام.

و یا میزِ کنفرانسی که
بر سرِ شکلش، چندین ماه، دعوا بوده:
آیا باید درباره‌ی مرگ و زندگی
سرِ یک میزِ گِرد قضاوت کرد،
یا یک میزِ مربع؟

و در ضمنِ همین دعوا و جروبحث
آدم‌ها هلاک می‌شوند،
حیوان‌ها می‌میرند،
خانه‌ها می‌سوزند،
و مزارع از بین می‌روند،
درست مثل زمان‌های قدیم
که همه‌چیز، کمتر سیاسی بود!

ویسواوا شیمبورسکا - شاعر لهستانی
برگردان: ملیحه بهارلو
کتاب: هیچ‌چیز دوبار اتفاق نمی‌افتد
نشر: چشمه

#ویسواوا_شیمبورسکا