یک سفری هست مثل فیلم های سینمایی که این روزها چشمهایم را میبندم ودرآن زندگی می کنم . پشت فرمان پیکان قدیمی قرمز رنگ پدر هستم و در امتداد کمربندی فریدون کنار-بابلسر میرانم. یک سمت شالیزار است و بوی شالی و یک سمت آن دورها دریاست که در تیررس من نیست. هنوز این همه مرکز خرید و فوتکورت و ساختمان و ویلای بلند بدقواره و شلوغ در کنار جاده ساخته نشده و تصویر توی چشمها را مخدوش نکرده است. هنوز بخش زیادی از جاده بکر و مرطوب مانده. ترانهای از کاست در حال پخش است، احتمالن ترانهای عاشقانه با صدای دلکش است. جاده از نم باران صبحگاهی خیس است و صدای خیسیاش را میشنوم وقتی ماشینها یکی یکی از کنارم رد میشوند. عجلهای ندارم و از لاین کمسرعت میرانم. شیشهی سمت خودم را تا آخر پایین کشیدهام و دستام را تکیهگاه کردهام لبهی در. باد خنک پاییز میخورد به صورتام و اکسیژن خالص ۹۹.۹۹ درصد را میدهم توی ریههام. باد شال قرمزم روی سرم را سرانده روی گردنام و گوشهام سرد است از باد. گوشوارهام تاب میخورد و تابخوردناش گویا با صدای موسیقی هماهنگ است. با دلکش زیر لب زمزمه میکنم ...
چو غنچهی سپیده دم
شکفته شد لبم ز همدارم نزدیک میشوم به ورودی بابلسر و توی شهر کوچک وتمیز باران خورده با بوی نم دریا ، از روی پل ماشین رو ساخته دست پهلویها با همه زیباییش میگذرم و سرعت را کمتر میکنم و می پیچم به سمت بلوار بابلسر با درختان زیبای نارنجش از کنار دانشگاه زیبای شهر که ان هم با همه زیباییش ساخته دست پهلوییهاست رد میشوم ارام به انسوی بلوار نگاه می کنم به درختان بزرگ چناری که یکی از مدرن ترین و پیشرو ترین زنان ایران کاشته شهردار قدیمی بابلسر دبیر اعظم حسنی ... نفس می کشم می خواهم شهر را درسته ببلعم از دلتنگی ...همان شهر قدیمی با خانه های با سقف سفالی با یاسهایی که سر در خانه ها بود نه شهر بدقواره امروز با برجهای پانزده بیست طبقه بی هویت ... شهرها دوچرخه های عموها و پدر و دوستانشان... نه شهر ماشین های شیک مدل بالای باسرعت که نمی دانم برای چی اینقدر عجله دارند ...به محله قدیمی نزدیک شوم خانه های قدیمی و حیاطهای پرگل زیبا هنوز هستند وارد کوچه پدری میشوم و خانه قدیمی مان با بوی خوش یاس ها با نهار شمالی مادربزرگ با نازخاتون بابرنج کته و ماهی کفال تازه سرخ شده ... می بینم و حس می کنم این سفر خیالی و تصویرهایش عجیب این روزها در این الودگی کشنده تهران در این روزهای خبرهایی مرگ و اندوه و غم برایم ارامش بخش است