-
لاله چهل و نه
شنبه 8 مهرماه سال 1396 23:35
داشتن ات.... مثــل نم نم باران جاده ی شمال ، مثل مستی ِ بعــد از اولین پیک هایِ شــراب مثل خواب بعـــدازظهر ... مثل بوسه هایِ تند تند و یواشکی... مثل دیدن تاترهای خوب خیابان ویلا... مثل آهنگ های قدیم کریس دی برگ ... مثل دیالوگ های فیلم شب یلدا ... مثل داغ یک عشق قدیمو تازه کردی صدای مخملی گوگوش... مثل چشمات اذیتت می...
-
لاله چهل و هشت
جمعه 17 شهریورماه سال 1396 12:06
کارهایی هست که نمیتوانم بکنم: نمی توانم در یک جاده جنگلی کوهستانی دیوانه بازی در نیاورم ندوم وسط جاده و عکس نگیرم نمیتوانم سرم را بیشتر از سی ثانیه زیر آب نگه دارم، چون احساس میکنم دارم خفه میشوم. نمیتوانم نقش بازی کنم دوست داشتنم دوست داشتن است تنفرم تنفر نمی توانم به دروغ تظاهر کنم خوشحالم |نمیتوانم خیلی سریع...
-
لاله چهل و هفت
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1396 20:20
من در یک کمپانی بزرگ دارویی کار می کنم . یعنی طبقۀ چهاردهام از یک برج بیست و پنج طبقه که تنها یکی از ساختمانهای متعلق به این کمپانی در سرتاسر جهان است . شرکت ما اساس نامه دارد ، اخلاق نامه دارد ، قانون و مصوبه دارد ولی عقل ندارد ! چون وسط اینهمه کار و پروژه و پول ، دودستی چسبیده به اجرای این قوانین و هر دو سه ماه...
-
لاله چهل و شش
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1396 22:34
دمهای احساساتی را باید کُشت. آنها به درد لای جرز هم نمی خورند. یا از خوشحالی در ارتفاع صد هزار پایی بال بال می زنند یا از افسردگی خودشان را شش هزار فرسنگ زیر سطح زمین دفن می کنند. آدمهای احساساتی در طول سه دههء اول زندگی شان در مجموع سه دقیقه در واقعیت و روی سطح زمین هستند و بقیهء پانزده میلیون و هفتصد و شصت و هفت...
-
لاله چهل و پنج
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1396 22:31
یک جملهی کلیدی هست، یادت باشد «همه چیز همانقدر مهم است که ما به آن اهمیت میدهیم، نه بیشتر نه کمتر»...واین در تمام رابطه ها صدق می کند هر مردی همانقدر مهم است که ما به او اهمیت می دهیم شاید در خلوت زنانه اسمش دوست داشتن یا عشق باشد ولی در حقیقت خیلی از این رابطه ها مثل باد کردن بادکنکی است که هی بادش می کنیم و هی...
-
لاله چهل و چهار
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1396 01:24
این قافله عمر عجـب میگذرد دریاب دمی کـه با طرب میگذرد ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب میگذرد مردم الکل را با مزه می خورند تا راحت تر از حلقومشان پایین برود ؛ من روزهای سخت زندگی را با الکل می خورم تا بتونم مزه ی گندش را تحمل کنم. نمی دونم چطور بعضی آدمها سختی ها بدیها غم ها و نامردیهارا رو بدون الکل...
-
لاله چهل و سه
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1396 22:06
سیب ، آه ای میوه ی درخت عشق ، در کدام پیچ هبوط به زمین تو را گم کردیم؟ تو را که آغاز ماجرای انسان بودی و همه ی داستان اصلا با سیب سرخ حوا شروع شد، همان سیبی که حوا چید که برخلاف تصور همه با چیدن آن گناه بوجود نیامد بلکه فضیلت باشکوهی بوجود امد که به ان نافرمانی می گویند اولین نافرمانی؛ اولین عصیان، واین یعنی اینکه...
-
لاله چهل و دو
دوشنبه 26 تیرماه سال 1396 14:26
عشق های پر شورمان تمام میشوند. آدم های دوست داشتنی مان میروند بدون اینکه چیزی را برهم بزنند. بی هیچ نگرانی برای ما و احساسمان...همه چیز تمام میشود و کسی میرود و هیچ وقت برنمیگردد. تو میمانی و یادش و اینکه چقدر دوستش داشتی و چقدربرایت صدایش گرم بود و چه عطر دلپذیری داشت نفس هایش... ولبخندش نگاهش برای ما مرگ و زندگی بود...
-
لاله چهل و یک
یکشنبه 25 تیرماه سال 1396 21:57
یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه هیچ اتفاق خوبی بعد از ساعت دو شب نمیفته،وقتی ساعت به دو نزدیک شد فقط باید خوابید! من حدس می زنم بعد از ساعت دو شب یه هورمونی در بدن ترشح میشه که من اسمش رو گذاشتم هورمون دیوانه بازی هورمون دلتنگی ,این هورمون ،وظیفش هم اینه که بهت نیروی عجیبی میده تا دیوونه بازی در بیاری،یه جورایی رهات می...
-
لاله چهل
سهشنبه 30 خردادماه سال 1396 01:18
هفتاد درصد بدن من را آب تشکیل می دهد، سی درصد اش را تو. کاش پیدایت کنم، بیفتی در تن من، حل شویم. آرام آرام رنگ مرا، طعم مرا عوض کنی. کاش آزادی باشی، آزاد کنی، مردی که دوست دارم وآرزویم است باشی، رژ لبم بگیرد به تو، به لیوان قهوه ات . قرص جوشان باشی، آرام آرام جلز و ولز کنی در تنم. بتوانی خیانتها و دروغها و تلخی ها را...
-
لاله سی و نه
دوشنبه 15 خردادماه سال 1396 22:22
این روزها مشغولم. سرگرم. سخت درحال تمرین کردن هستم. شب و روز مشق میکنم. زندگی را میگویم. زندگی کردن را به خودم یاد میدهم، گام به گام. نفس به نفس… به گمانم باید بشود در جزیرهی هرچند کوچک اما ساده و روشن امروز با هرآنچه هست و جای خالی هرآنچه نیست، زندگی کرد به جای آنهمه سفر کردنهای دردناک و پرخطر و وهمانگیز به...
-
لاله سی و هشت
جمعه 5 خردادماه سال 1396 20:48
این عکس مال دو سال قبله مال سفریک روزه به زاهدان این اقا فروشنده بود و خیلی بامزه با لهجه اون منطقه حرف میزد وقتی ازش خواستم باهاش عکس بگیرم و با خنده ازش پرسیدم زنش ناراحت نمیشه باهاش عکس بگیرم؟ اون بالحن جدی گفت که اگر الان زن دیگه ای رو عقد کنه زنش اجازه حتی یه سوال رو هم نداره چه برسه به دخالت کردن...حس افسوس و...
-
لاله سی و هفت
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1396 23:43
هیچوقت با ساعت ارتباط برقرار نکردم خصوصا ساعت مچی ..برام فرقی نمیکنه چه مارکی باشه و چه قدر گرانقیمت رولکس امگا لونژین ...یا هرچیز دیگه برای من ساعت مچی فقط صفحه گردیه که دو عقربه بطرز احمقانه ای به من یاداوری میکنند که زمان در حال گذره و من هی ضعیف تر پیرتر و به اخر نزدیک تر میشم ...حتی باور ادمها در مورد ساعت هم...
-
لاله سی وشش
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1396 23:09
یک – این دسته از مردها معیارهای زیباشناسی ندارند و توجه شان اساسا جلب نمی شود.مثلا شما اگر موههایتان صاف و بلند و مشکی بوده و فردا موههایتان را کوتاه و فر کنید و آن را بلوند کنید این آقایان متوجه نخواهند شد. اگر موقع شام ازشان بپرسید عزیزم به نظرت من تغییری نکردم؟ سرشان را تکان می دهند و احتمالا میگویند: نه اما شام...
-
لاله سی و پنج
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1396 00:37
ازاین بالاکه تماشا میکنی ادمهااصلاچیزهای چشمگیری نیستند.نقاط نامنظم رنگی مهرههای کوچکِ یک گردنبند یا دانههای یک تسبیح که نخشان بریده و کف زمین ریختهاندهماناندازه بیاثر هستند و بیآزارهیچ صدایی هم ازشان بلند نمیشود و این یعنی واژهپردازیهای هزاران سال تاریخ انسانی وگنجینهی آکسفوررودهخداوهرچه لغتنامه های...
-
لاله سی و سه
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1395 00:03
زن بودن را دوست دارم ... تمام و کمال ... اینکه زنی باشی باهوش... اغواگرو زیبا... جذاب وسرکش ...وقوی که مردش را خلع سلاح میکند نه با خشم وزور ..بلکه با عشق ...گیریم مستقل باشی ... گیریم برای خودت کسی شده باشی ... گیریم از پس خودت بر بیایی دلیل نمیشود دلت نخواهد یک جایی خودت را رها کنی در آغوشی که فقط و فقط برای توست...
-
لاله سی و دو
جمعه 13 اسفندماه سال 1395 19:57
هر وقت آرایشگاه می رم همه جور صحبتی میشه راجع به مردها خصوصا اینکه همه خانومهای ارایشگر متاهلند و هی صحبت میکنند راجع به رابطه های نه گرم و نه سرد با همسرانشون ... جدیدا یه نفر به جمع اونها اضافه شده یه خانوم زیبا خوش هیکل با موهای بلند و لبخندی دلنشین ..اسمش ژانینه همسن و سال همیم ازدواج کرده و یه دختر 14 ساله داره...
-
لاله سی و یک
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1395 01:34
یادم میاد اون موقع ها که نماینده علمی بودم و پزشکهای شیراز رو ویزیت میکردم همیشه جوری برنامه ریزی میکردم که یکی دوهفته مونده به اخر سال شیراز باشم عاشق هوای بهاری و بوی مست کننده بهار در کوچه کوچه شیراز بودم ازخواجه عاشق شیراز و سعدی جانم که از مزارش همیشه بوی عشق میادو دروازه قران با نورهای هزار و یک شبش که بگذریم دو...
-
لاله سی
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1395 00:29
من زن لباسهای مشکی ام یا لباسهای قرمز تند با رنگهای ملایم کاری ندارم برای من رنگ باید پررنگترین وعمیق ترین باشد قرمز خونی ...ابی تیره ...یا سبز تیره تابستانی ...و یا مشکی تیره به رنگ شب .... زن لاکهای قرمز وجیگری و مشکی... من زن لباس های گلدار و با رنگهای ملایم وارامش دهنده نیستم . زن کفش های پاشنه بلند وعطرهای گرم و...
-
لاله بیست و نه
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1395 23:23
حدس میزنم یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شوم همه چیز را فراموش کنم مطمئنم این ژن الزایمر لعنتی یک روز مثل یک چراغ روشن میشود و کارش را میکند برای همین همیشه سعی میکنم همه چیز را نوشته باشم . دستور پخت چند غذا ، جای قایم کردن مدارک مهم ، رمز کارتهای بانکی واینترنت و لپ تاب ،شماره موبایل های مهم و تو ... پهلوی اسمت نوشته...
-
لاله بیست و هشت
جمعه 29 بهمنماه سال 1395 17:48
عشق مردها را نمی دانم اما ما زنها، بیشترین ما، این حس را تجربه کرده ایم که کودکی داشته باشیم از مردی که دوستش میداریم. که او را با عشق بار بگیریم و بعدها در هر انحنای صورتش، در هر پیچ و تاب اندامش و در هر کنج ِ صدایش، مردمان را جستجو کنیم و سرخوش از شادی، بالیدن او را بنشینیم به انتظار. آنچنان که کشت کاری، نهال تازه...
-
لاله بیست و هفت
جمعه 29 بهمنماه سال 1395 17:44
من می گویم باید از بعضی زن ها ترسید. من می گویم باید از آنها که مهربان تر هستند و بخشنده تر، بیشتر ترسید. آنها که همیشه دستشان به نوازش است و چشمانشان یک جور خاصیف نرم و پر لطف است. آنها که برای اشتباهات مردشان، همیشه گنگ هستند؛ انگار که اشتباه طبیعی ترین بخش زندگی است، انگار که بس که گیج می زنند، نمی بینند و نمی...
-
لاله بیست و شش
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1395 19:36
بیا قبل از آنکه جنگ شروع شود همدیگر را خوب ببوسیم محکم به سینه بفشاریم و ساعت ها به چشمان هم خیره بمانیم بیا از چیزهایی که از دست رفته اند از بدبیاری هایمان از اینکه می خواستیم و نمی شد و نمی توانستیم حرف نزنیم بجایش تو درباره ی زیبایی ام چیزهایی را بگو که تا قبل از این اصلاً بهشان فکر هم نکرده بودی و من درباره ی چشم...
-
لاله بیست و پنج
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1395 21:28
پرندگان وقتی روی شاخه درختی می نشینند از ترس اینکه به سمتشان تیری رها شود با کوچکترین صدایی پرواز می کنند ، اما تو چرا پریدی ؟ اینقدر صیاد صفت بودم !!! وجودت یک حصار محکم اطراف دلم بود . میدانی وقتی حصار در سرزمین گرگها تمام شود چه می شود ؟؟؟ و بدتر از آن میدانی وقتی حصار تمام شود و تو نیز انگیزه ات را از دست داده...
-
لاله بیست و چهار
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1395 23:14
ای کفشی که همیشه پایت را می زند، فرقی نمی کند، تو راهت را درست رفته باشی یا اشتباه هر مسیری را با او همقدم شوی باز هم دست اخر به تاول های پایت می رسی. ادم ها هم به کفش ها بی شباهت نیستند کفشی که همیشه پایت را میزند ادمی که همیشه آزارت می دهد هیچ وقت نخواهد فهمید، تو چه دردی را تحمل کردی تا با او همقدم باشی .....!!!
-
لاله بیست و سه
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1395 23:01
اینجا تهران تمام اتوبان های شهر چرا اسم یک زن رویشان نیست شاید می ترسند که باعبور هر مردی باز هوای عاشقی به سرش بزند بی خیال همت و حکیم که من مدتهاست فرعی های نسترن وشکوفه را به یاد تو هروز دور میزنم...
-
لاله بیست و دو
سهشنبه 9 آذرماه سال 1395 21:03
یک روز مرا روی زانوی خود نشاند، مثل این که بخواهد تبرکم بدهد و گفت : "الکسیس، میخواهم رازی را با تو در میان بگذارم. از من بشنو پسرم. خدای مهربان کسیست که نه در هفت طبقه آسمان میگنجد و نه در هفت طبقه زمین، ولی در دل آدمیزاد میگنجد. پس زنهار الکسیس، که هیچ وقت دل کسی را نشکنی." فصل ۲۴، زوربای یونانی
-
لاله بیست و یک
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1395 08:57
من بلد نیستم در سایه دوست داشته باشم. حالا تو هی بیا بگو مردها پررو می شوند، زن باید سنگین و رنگین باشد، باید بیایند منت بکشند ببرندش با عزت. من می گویم زن اگر زن باشد باید بشود روی عاشقیتش حساب کرد، که باید عاشقی کردن بلد باشد. که جا نزند، جا نماند، جا نگذارد. هی فکر نکند به این چیزهایی که عمری در گوشش خوانده اند که...
-
لاله بیست
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1395 23:41
قــــهوه دم مـــی کنـــم نصـف قـــاشق سیانـــور بـــه فـــنجانت مـــی ریزم.... لـــبخند کـــه مـــی زنی ... مـــی گـــویم : "قــــهوه ات سرد شده بـــگذار عوضش کـــنم"...! این کـــار هـــر شب مـــن است... و مـــن چند سال است کـــه مـــی خواه...م بـــکشمت! .ولـــی لـــبخندت! لـــبخندت
-
لاله نوزده
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1395 23:22
می شود در همین لحظه از راه برسی و جوری مرا در آغوش بگیری/ که حتی عقربه ها هم جرات نکنند از این لحظه عبور کنند؟؟؟ و من به اندازه ی تمام روزهای کم بودنت/ تو را ببویم و در این زمان متوقف/ سالها در آغوشت زندگی کنم/ بی ترس فردا ها... علی طاهری