صدای باد،
نغمه تو را به گوشم می رساند
حس با تو بودن
صدایی از دوردست مرا می خواند
حیف وقت اندک است
و ماندن کوتاه
چاره ای دیگر باید یافت
ذهن خالیست
چاره ای نیست
باید رفت
گوش ها را به باد می سپارم
تا نغمه ای دیگر
سالهاست آن نغمه دیگر
با صدای باد همراه نیست
حال که گوش می سپارم می بینم
صدای خش خش برگها
با نغمه گنگ تو همراه شده
انگار باد هم
برای پیدا کردن تو
مژدگانی می خواهد
# حمید ابراهیمی
تصور کنید تو خیابان کریم خان زند یا دور میدان فردوسی یا در خیابان ازادی روی یکی از ساختمانهی بلند بجای عکس خون و گلوله مرده باد و زنده باد این تصویر باشد و هزاران تصویر شبیه به این روی تمام ساختمانهای شهر ...تصور شهری با نقاشیهایی از بوسه زیر باران ...نقاشیهایی از عشق دوست داشتن و دوست داشته شدن ...تصور شهری پرازانرژی بهم رسیدن.. پراز مذهب عشق و پراز زیبایی باران و شعر و موسیقی انوقت دیگر هیچ وقت هیچ وقت مرگ نیستی و بدی وجود نخواهد داشت حتی وقتی مرگ را ببینی باورش نمی کنی چون میدانی انسان با عشق و دوست داشتن و دوست داشته شدن انرژی لایتناهی هستی می شود و انرژی هیچوقت از بین نمی رود فقط تبدیل می شودازذره به کل از هیچ به همه چیز واز صفر به بی نهایت و ذره به بی نهایت و اینکه دراخر به قول