هر اهل ادبیاتی به قطع یکی از آثار ارزشمندمیلان کوندرا را خواندهاست. وصف من وقتی در جوانی با دنیای کوندرا روبرو شدم، تنها بهت بود و بهت. نویسندهای که اینهمه دانشمند باشد و این همه از جهان اطرافش بداند! کسی که درد تبعید و سرگشتگی آدم مهاجر را اینهمه دقیق شرح داده باشد. کسی که دنیا را شوخی مختصری بیش نداند و بزرگترین دغدغهی آثارش هویت و انسانیت باشد و در نهایت چطور مردی میتوانست این همه زن، روحیاتش و دغدغههایش را بشناسد. کوندرا را دوست داشتم چون به نظرمن نویسندهی زن بود، همانطور که قبانی را شاعر زن میدانند. با هر شخصیت زنش میشد به راحتی همذات پنداری کرد؛ هنوز برایم ترزا هنگامی که جنگ و صلح به بغل در جلوی در آپارتمان توما ظاهر میشود بزرگترین تصویریاست که میشود از یک زن، زن بیپناه ساخت.
و سابینا ،سابینای دست نیافتنی رها و شگفت انگیز زنی مستقل و جذاب و بازیگوشی است که هیچ جا بند نمی شود. عشاق بی شماری دارد که به هیچ کدامشان پای بند نمی ماند. در برابر هم از آنها پای بندی نمی خواهد. سابینا بند ها را پاره کرده است تا به سطح دیگری از رابطه دست یابد،به درک عمیق و بی واسطه ی آدمها . بدون هیچ انتظاری.
بودن در کنار سابینا یک تجربه ی سبک ، رها و بی قید است .یک جور بازی و مردم معمولا بازی را دوست دارند.سابینا قواعد بازی را بلد است و می داند که یک بازیگر خوب کی باید بازی را تمام کند.. به نظر من هم وجه تمایز یک بازیگر خوب با بقیه درهمین است. شروع کردن بازی را همه بلدیم. مهم آن است که بدانی کی بازی دارد جدی می شود و از پشت میز بلند شوی. و بازی را تمام کنی ,سابینا در این کار خبره است جوری با سبکی هستی در آمیخته که انگار رها بودن و آزاد بودن از هر تعلق خاطری معمولی ترین کار دنیاست زنی که هروقت بهم می ریزد گورستانهای پر درخت اطراف شهر پراگ به او آرامش می دهد چون در گورستانی ساکت ساده و بدون سنگ قبرهای مجلل و مرمر با صدای باد در برگهای درختان ،تو میتونی حس کنی که زندگی از هر وقت دیگری سبک ترورهاتر است
همیشه دلم میخواست خالق این زن هنرمند رها و آزاد اندیش ،یکی از برندگان نوبل باشد اما نشد و خب در این دنیا و مافیایی که همیشه به راه است در همه چیز، چه چیزی سر جایش هست که این باشد؟
عجیب غمگینم
عکس از فیلم:
The Unbearable Lightness of Being
ازفیلیپ کافمن