لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip
لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip

لاله نود و دو

 این روزها که واقعه  دردناک سقوط هرات و مزار شریف و قندهار می شنوم و بلای جهنمی که طالبان و دین عزیزشان بر سر دخترکان بیگناه  زنان و مادران  افغان می آورد بیشتر از قبل یاد هلا و همه زنان دلاور کوبانی و زنان پیشمرگه کرد می افتم همان ها که اسلحه به دست گرفتند و برای آزادی و آزادگی و حق انسان بودنشان با چنگ و دندان جنگیدند 

هلا دختر حماسه ساز کوبانی وقتی درون سنگرش خود را درمحاصره نیروهای داعش دید، با اخرین گلوله اش خود را کشت. برای من اهمیتی ندارد مجله تایم، چه شخصیتی را بعنوان فرد یازن منتخب سال انتخاب می کند. انتخاب شخصی من، زنان و دختران کرد کوبانی هستند. دختران زیبا و جوانی که مفهوم جنسیت را در جنگ از بین بردند. کسانی که جمله "مثل زن ها گریه نکن" را برای همیشه بی اعتبار کردند. شجاعت، یک دختر نازک اندام نوزده ساله است. شجاعت، زنی است که معنای شرافت. و خاک را هر لحظه، با چنگ و دندان جنگیده است. رشادت، دخترکی است که با اخرین گلوله ی باقیمانده، جان خود را تسلیم و به تحقیر و تجاوز، رضایت نمیدهد. دلاوری، دختری است که وقتی برای گریه و زاری ندارد. دختران کوبانی دستان ظریفشان سنگینی کلاشینکف را تاب می اورد.بااینهمه دختران کوبانی انقدر زن هستند که همه مردان دنیا عاشقشان باشند و مانند هلا زیباییشان اصیل و خواستنی است

هلا به همه دختران و زنان خاور میانه درس میدهد تا بدانند هیچ دختری نصف یک مرد نیست.هیچ بی حجابی فاحشه نیست و هستند هنوز دختران و زنانی که تنشان را به کنیزی مردان هوسران نمی سپارند. هلا و کوبانی الگویی است برای من و برای تک تک خواهرانم که الان در هرات قندهار و مزارشریف و تهران و بغداد و دمشق و همه شهرهای خاور میانه در زیر ظلم و ستم و تجاوز و تحقیر جنسیتی شهروند رده پایین و ماشین جوجه کشی محبوس در نظر گرفته می شوند
یادمان نرود که حق گرفتنی است دادنی نیست
و ما زنان خاور میانه باید یاد بگیریم که  بجنگیم برای حداقل حقوق انسانی و رسیدن به ارزوهایی که سالهاست از یاد رفته اند اینکه ما آرزو داریم  یک روز پرتو های نور خورشید در لابه لای مو هایمان بتابد و باد موهایمان را پریشان کند، و در پرتوهای زرین  خورشید که همیشه بر سرزمینهای ما
می تابد بخوانیم برقصیم عاشقی کنیم و تا ابد برایمان آزادی باشد آزادگی باشد کرامت باشد عشق باشد و زندگی با تمام عظمت و زیباییش باشد
بژی کوبانی  


لاله هشتاد

دیشب به خوابم آمدی و پرسیدی " آن مرد هنوز به خانه‌‌ات میاید؟ "
نفهمیدم منظورت کدام بود بابا، من مردهای زیادی را به خانه‌ام راه داده‌ام.
یکی تا از در آمد تو چرخی توی هال زد و رفت جلوی پنجره و خیره شد به جایی دور، یکی لم داد روی مبل و شروع کرد به تعریف از خودش، یکی با خودش شلوارک و حوله و اسپری زیر بغل آورده بود و نمی‌رفت، یکی‌شان هی نگاهش را از من می‌دزدید تا یک آن وسط حرفم پرید و گفت دست‌ها و چشم‌های قشنگی داری، یکی‌شان ایستاد جلوی کتابخانه‌ام و پرسید یعنی همه این‌ها را خوانده‌ای؟!، یکی‌شان کمی این پا آن پا کرد و رفت توی اتاق خواب؛‌ یکیشان هم هیچ کاری نکرد.
عاشق یکی‌ دو نفرشان شدم، با چندتایی‌شان خوش گذشت، با یکی دو نفرشان حرف‌های مهم زدیم، از دو سه‌تاشان خیلی بدم آمد، چند تایی هم مثل خیار بودند، هیچ طعمی نمی‌دادند!
حالا خیلی وقت است شب که می‌رسم خانه آباژور را روشن می‌کنم، لباس‌ رویی‌ها را می‌کَنم و با لباس زیر توی خانه می‌چرخم، پرده‌ها را هم نمی‌کشم.
لم می‌دهم روی مبل و پاهام را دراز می‌کنم روی میز. یکی دو لیوان آبجو می‌خورم، پشت بندش یک سیگار باریک و با نگاه دود سفیدش را دنبال می‌کنم که در نور زرد آباژور، پهن و پر رنگ جان می‌گیرد و هر چه رو به بالا می‌رود باریک و باریک‌تر می‌شود و جایی نرسیده به سقف گمش می‌کنم. فقط بوی تندی می‌ماند که آن هم بعد از ساعتی ملایم و محو می‌شود، انگار که آدم‌ها... 
بعد هم توی تاریکی دراز می‌کشم روی تخت، از این سر به آن سرش غلت می‌زنم. اگر بویی، تصویری، چیزی مانده باشد کمی پی‌اش را می‌گیرم و بعد ولش می‌کنم به امان خدا و می‌خوابم.
نه که درِ خانه‌ام را قفل زده باشم یا مردها دیگر برایم خواستنی نباشند!
هنوز دیوانه‌ی صدای بمم ، همان‌ها که پیام صوتی‌شان را چهار بار دیگر هم گوش می‌کنی و صاحب چشم‌های باریک و کشیده‌ای که دلت می‌خواهد بدانی پشت آنها چه می‌گذرد و دست‌هایی که بپیچد دور شانه، کمر، انگشت‌ها و تکیه کلامی که فارغ از هر نسبتی بگوید "چطوری بابا" تا بتوانی توی هر سن و سالی خودت را لوس کنی؛ فقط دیگر آنقدرها فرقی نمی‌کند که بخواهم برایشان تقلا کنم.
اگر مرد هم بودم همین بود، جایی که من هستم نه به واسطه جنسیت بلکه موقعیتی مکانی‌ست نسبت به تمام چیز‌هایی که قرار است خاطره شود.
نمی‌دانم جواب سوالت را گرفته‌ای یا نه اما اگر این حرف خیالت را راحت می‌‌کند باید بگویم که همه‌شان رفتند.

لاله هفتاد و نه

عزیزم تو میدانی "قُرُمساق" یعنی چه؟!

یکبار برادرم وقتی نوجوان بوده آمده خانه و از مادرم پرسیده: "دا" قرمساق یعنی چه؟! 
من امروز از لغت نامه دهخدا معنی اش را جستجو کردم. قرمساق یعنی مردی که زنش را به مردان دیگر بدهد! عزیزم به نظر تو چرا باید مردی زنش را به مردان دیگر بدهد؟! مثلا برای پول و از سر نداری یا اعتیاد مثلا؟! 
عزیزم، زنی که خودش از بی پولی تنش را به دیگران میفروشد چه؟!
او هم قرمساق است یا به او باید بگوییم مثلا فاحشه و بدکاره؟!
عزیزم تو میدانی به آدمی که شرافتش را میفروشد چه میگویند؟! به آدمی که از بالا به بقیه آدمها نگاه میکند؟! به آدمی که فکر میکند هر چه دارد از شایستگی و لیاقتش بوده!هوشش، پشتکارش، پولش، مدرکش، خانواده اش،زیباییش،......؟! قرمساق نمیگویند، نه؟!فاحشه یا بدکاره هم نمیگویند؟!
عزیزم، لیلی گلستان در مصاحبه ای گفته فروغ فرخزاد یک دختر جوان بدبخت و محتاج بوده، محتاج همه چیز، که یکی را میخواسته تا بهش بچسبد و آمده چسبیده به پدر خوشتیپ و جذاب او، ابراهیم گلستان! پدری که طبیعتاً الواط نبوده و فقط هنرمند و جذاب و پولدار بوده! عزیزم لیلی گلستان گفته این رفتار از آن دختر بدبختِ محتاج خیلی طبیعی بوده و اصلا هم موضوع چندان مهمی نبوده! گفته وقتی دوبار فروغ خودکشی کرده، مادرش، یعنی همسر ابراهیم‌گلستان، رفته بیمارستان سراغش، بسکه بزرگوار بوده!
عزیزم من یک سخنرانی انگیزشی هم از لیلی گلستان دیدم در تِد تاکِ تهران که توضیح میداد چطور در دهه شصت بعد از طلاقش در خانه ای چند صد متری در گوشه باغ/حیاط خانهء پدرش تنها و بی کس مانده! که چطور وقتی رفته وزارت ارشاد مجوز بگیرد تا نمایشگاهی از کلکسیون پدرش از تابلوهای سهراب سپهری در گوشه حیاط/باغشان برگزار کند به خاطر زنِ تنها بودن رفتار خوبی باهاش نشده و در برگشت درماشین آمریکاییش تا در ویلایشان در دَروس چطور زار میزده و گریه میکرده!
عزیزم تو میدانی دَروس کجاست؟!
عزیزم، به نظرت لیلی گلستان میداند زنِ تنها یعنی چه؟! میداند زن تنهای بعد از طلاق بدون حمایت پدر یعنی چه؟! میداند زن تنهای بعد از طلاق بدون حمایت پدر و بدون خانه یعنی چه؟! میداند اگر زنی پریود بشود و پول نداشته باشد نوار بهداشتی بخرد چکار میکند؟!
به نظرت میداند زنهایی از تنهایی و بی پولی تنشان را میفروشند؟! 
عزیزم به نظر تو لیلی گلستان میداند قرمساق یعنی چه؟! به نظرت میداند به آدمهایی که فکر میکنند هر چه دارند از لیاقت و شایستگیشان بوده و حقشان بوده چه میگویند

عزیزم، به نظر من مردی که زنش را به دیگری میفروشد یا زنی که تنش را میفروشد اسمشان قرمساق و فاحشه نیست.من فکر میکنم جای این کلمات اشتباه است عزیزم!
عزیزم من فکر کنم اینکه آدمی فکر کند چیزی که دارد از لیاقتش آمده خیلی سطحی نگریست، من فکر میکنم هیچ چیزی به خاطر لیاقت کسی به او داده نشده،من فکر میکنم اینکه کسی شانس این را داشته که ژن باهوشی و پشتکار و زیبایی را به ارث ببرد و بعد هم موقعیت مناسب خانوادگی و اجتماعی و تربیتی داشته تا همه اینها را به منصه ظهور برساند فقط و فقط از روی شانس است و خود فرد هیچ دخالتی در آن نداشته.
عزیزم من فکر میکنم اگر لیلی گلستان کمی با خودش فکر میکرد میدید که به راحتی ممکن بود جای زنی بود که همسرش یا پدرش به خاطر پول او را به مرد دیگری میفروخت و یا خودش از بی پناهی و بی پولی و بی خانمانی مجبور میشد تنش را بفروشد.
عزیزم، وقتی کسی میگوید آن موقع که فلانی توی کوچه ها پرسه میزد یا عشق و حال میکرد من خرخوانی میکردم تا پزشکی قبول شوم پس حق من است که حقوق خیلی بیشتری بگیرم، دلم میخواهد با مشت توی صورتش بکوبم! عزیزم به نظرم او نمیفهمد که حتی انگیزه و اراده اش برای خر خوانی هم دست خودش نبوده و او ممکن بود به راحتی جای همان بچه ای باشد که نه ژن هوش بالا به ارث برده،نه عقلش رسیده درس بخواند، نه اراده اش را داشته و نه خانواده ای داشته که کمکش کند تا راهی را برود که دکتر امروز رفته!
عزیزم من‌گاهی دلم میخواهد توی صورت خیلی های دیگر هم با مشت بکوبم، توی صورت آنهایی که فکر میکنند به قول ما خداوند انگشت خیرش را روی پیشانیشان گذاشته تا زندگیشان پر از خیر و برکت باشد و فکر نمیکنند پس چرا خدا انگشتش را روی پیشانی این همه آدمِ غلتیده در فقر و رنج و نابراری و جنگ نگذاشته !
توی صورت آنهایی که وقتی به نیازمندی کمک میکنند فکر میکنند لطف و مرحمت کرده اند و در دنیای خیالی دیگر برای خودشان درخت طوبی و جوی شیر و عسل و کوفت و زهرمار خریده اند!
توی صورت آنهایی که خودشان را در یک طبقه و محتاج ها و بدبخت ها را در طبقه ای دیگر قرار میدهند و با رحم و شفقتی آکنده از تبختر بهشان نگاه میکنند!
اما میدانی چیست عزیزم، اگر همین آدمهایی که من دلم میخواهد مشت حواله شان کنم هم رفتارشان دست خودشان نباشد چه؟!
اگر ژنشان و تربیتشان اینطور بوده باشد چه؟!
اگر لیلی گلستان هم ژن کم خِردی و بی رحمی و تبختر به ارث برده باشد و تربیتش آنها را به منصه ظهور رسانده باشد چه؟!
عزیزم، آنوقت کلمات جایشان را کجا پیدا کنند؟!

کلماتی مثل قرمساق 

نوشته دوست خوبم صبا مرادی عکس از فیلم #فهرست شیندلر #Schindler's List 


لاله پنجاه و پنج

نمی دانم اگر دختری با برق شیرین در نگاهش  یک شیطنت ذاتی در روحش داشتم به اوچه می گفتم نمی دانم شاید باید بی پروا عشق ورزیدن را یادش می دادم یا اینکه سیم خاردارهای سیاست و منطق کشیدن دور قلبش و عاشق نشدن و اینکه عشق دغل است دروغ است و پر از دردرا یادش می دادم اینکه باید زنانگی ات را، خنده هایت را، مهربانی ات را، پنهان کنی و به اصطلاح امروزی ایزی تو اکسس نباشی؟ 

و اینکه عشق ترازویی دقیق ولی منفور دارد که تو هر چه سرریز تر و لبریز تر شوی دیگری خالی تر و دورترو بدتر میشود؟نه هرگز...

 به او میگفتم که عشق روزها و هفته ها باران است نه  از آن باران های شاعر خوشحال کُن و عاشق هوایی کُن، نه! از آن باران های کشاورز بیچاره کُن؛ از آن باران ها که سیل می شوند و خانه خراب می کنند؛ از آن باران های بد!...  ودر کنار آن دانستن اینکه دوست داشتن و عاشق ماندن رنگین کمانِ پس از باران است همانقدر زیبا همانقدر رویایی همانقدر مجذوب کننده و زندگی بخش که ارزش هر باران سیل آسایی را دارد 

به او میگفتم که زنی که به مرد مورد علاقه اش میگوید ازش خوشش امده و میخواهد نزدیک اوباشد اگرچه تمام عرفیات و قوانین دنیایی مادر بزرگش را نقص کرده اما تا نهایت جان شجاع است و همین شجاعت باعث تمام زیبایی جذابیت و تمایزش نسبت به تمام زنها میشودبه او میگفتم  که یادش بماند زنهایی که ترسیدن را بلد نیستند و بلدند بلند بلند در شبی نیمه شبی در کوچه ای تاریک به مرد مورد علاقه اشان بگویند دوستش دارند همیشه مثل موج خروشان دریا قوی و مواج و جذابترینند چون از نیست شدن در کنار ساحل هیچ عشقی نمی ترسندوبا هر برخورد به ساحلی که ممکن است حتی ماسه ای  ونرم نباشد بلکه صخره ای و سخت و دردناک ونیست کننده ...دوباره به دریایی وجودشان برمیگردند و اینبار عاشقتر ابی تر و قویتر  به ساحل  عشق و زندگی دوباره 

بوسه می زنند 


لاله چهل و پنج

یک جمله‌ی کلیدی هست، یادت باشد «همه چیز همانقدر مهم است که ما به آن اهمیت می‌دهیم، نه بیشتر نه کمتر»...واین در تمام رابطه ها صدق می کند هر مردی همانقدر مهم است که ما به او اهمیت می دهیم شاید در خلوت زنانه اسمش دوست داشتن یا عشق باشد ولی در حقیقت خیلی از این رابطه ها مثل باد کردن بادکنکی است که هی بادش می کنیم و هی بزرگ می شود و وقتی در یک لحظه با یک جمله... یک رفتار خلاف قاعده دوست داشتن...می فهمیم تمام انجه که در دست داریم بادکنکی پرااز هیچی است با یک سوزن کوچک از بین می بریمش ولی اینکه کی بفهمیم باید بادکنکمان را بترکانیم مهم است مهم است بدانیم که برای دوست داشتن و دوست داشته شدن می توانیم جسممان ...روحمان ...عشق و دوست داشتمان ... پولمان ووقت با ارزشمان را بدهیم ولی عزت نفسمان و هویتمان را نه  ....ودر اخر.. اهای دختران حوا که میراث دار تمام ایزد بانوها الهه هاهستید...  اگررابطه می‌خواهید احترام درک متقابل و ازادی لازم است. بد یا خوب، همه‌ی پکیج‌تان  را بخواهد و بخواهید و قدر هرچه هستید و هست را بدانند شرط لازم و کافی است  و بدانید مهم است، دوست داشتنِ دو سویه‌ی...  بی‌پیش‌شرط های از پیش تعیین شده … یادتان نرود که شما زن هستید ، این را هی تکرار کنید که بچسبد به ذهنتان چون دنیای امروز تشویق می‌کند که مرد باشید… در مقام یک زن طبیعتتان مراقبت و آفتاب و امنیت می‌طلبد، با مردی باشید که بلد باشد جنس زن را به جادوی نوازشِ روح و جسم به اشتیاق و پرواز در بیاورد.اگر دیدید دریغ می‌کند اگر حساب کتاب می‌کند اگر معامله به کارش‌ هست اگر سنگ‌تمام نمی‌گذارد و شک داردو اگر بازیگر ماهری است و اگر از شدت غرورو و از خود متشکر بودن با کلماتش با روح و هویتتان بازی می کند … فراموشش کنید ...یادتان نرود فقط یک سوزن کوچک بیداری و روشنایی و عزت نفس می تواند یک بالن تو خالی از عشق محبت و احترام و امنیت را بترکاند ..فراموش نکنید  و همواره بیاد داشته باشید که نتهای موسیقی زندگیتان را باید خودتان به زیبایی بنوازید تاهمه در وجود دخترانه زنانه ومادرانه شما زیباترین ملودی دنیا رابشنوند....