لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip
لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip

لاله نود و پنج

 شاهد خوش بختی ام باش ای درخت پارک پشت خانه ام کنار بزرگراه پر سرو صدا  

تو این دقیقه های روشن را به یاد داشته باش ووقتی که من تاریکم اینها را به یادم بیاور,تو این لحظه ها را به یاد داشته باش وبه یادم بیاور که امروز صبح چقدر چقدر چقدر دور بودم ازغم ,از تنهایی.

تو  ای درخت پارک که حتی دقیقا نمی دانم چه درختی هستی تو دستم را بگیر و نگذار دوباره فرو بریزم دوباره نگذار دوباره  زیر آوار غم و سیاهی فرو بروم.

تو وقتی که خسته و غمگین می شوم.وقتی که فکر می کنم تنها ترین آدم دنیایم امروز رابه یادم بیاور.امروز را که تنها نبودم.که غمگین و خسته نبودم.امروزرا به یادم بیاور که آسمان خیلی آبی بود و پرنده ها خیلی قشنگ پرواز می کردندو علفهای داخل پارک  خیلی سبز بودند و آب فشانهای پارک به سبزه ها آب می دادند و سبزه ها در زیر نور خورشید مانند الماسهای درخشان  می درخشیدند 

امروز را به یادم بیاور و پیاده روی طولانی مدتم را و نشستن روی نیمکت پارک و فکر کردن که چقدر بهار با تمام نا امیدی ها  و پلیدی ها و زشتی های اطرافمان و شنیدن خبر مرگ و جنگ و بدبختی خوب است .امروز را به یادم بیاور که پر از شکو فه ای که پراز زندگی 

و نشان می دهی در میا ن این همه ترافیک و دود و سیمان و ساختمان های بد قواره میتوان زنده بود می توان شکوفه داد و سبز زندگی شد دوباره 

تو ای درخت سبز سبز پرشکوفه سال ها بعد امروز را به یادم بیاور.به یادم بیاور که چقدر خوشبخت بودم.و باد در من می وزید.و هزار بوی خوش از من عبور می کرد.بهار را به یادم بیاور که چقدر به من نزدیک بود و و نسیم صبح که مثل مخمل صورتم را نوازش میکرد و نور طلایی خورشید را 

با باد برقص و به یادم بینداز که امروز"شاد"بودم.نه به یاد کسی آه می کشیدم و نه از نداشتن چیزی غصه خوردم .به یادم بیاور که امروز چقدر شبیه بچگی هایم شفاف و روشن بود.به یادم بیاور که امروز چقدر کامل و بی عیب بود,چقدر همه چیز خوب بود.

هر نفسم با باد هماهنگی داشت.هر نگاهم.هر قدمم.خورشید با من آشنا بود امروز و من امروز برای تمام دقیقه  های تلخم خورشید و باد و شکوفه را  ذخیره کرده ام .من برای تمام لحظه های تنهایی که گاهی اصلا تمام نمی شود  برای تمام ثانیه های بدبختی ام خوشبختی روشن و شیرین امروز را ذخیره کرده ام.


لاله هفتاد

معلم بودن خوب است اینکه توانایی آنرا داشته باشی که با جسمت با گفتارت با روحت و با انرژیت یاد بدهی فرقی نمی کند چه باشد جبر و مثلثات باشد یا علوم و زیست شناسی ویا ادبیات فارسی و تاریخ و جغرافیا ..همه این درسها زندگی آدمهایی را شکل می دهند که قرار است با هیولایی به اسم زندگی بجنگند گاهی ببرند و گاهی شکست بخورند و گاهی شاد باشند و گاهی غمگین ...تنها شغلی است که می توانی ذهن ها رو بسازی شاید مثل نویسنده ها ولی همه مردم کتاب نمی خوانند یا عمر هیچ انسانی قد نمی دهد که همه کتابهای دنیا رو بخواند ولی همه مدرسه می روند و بعد پدر و مادر اولین معمارهای ذهنی هر آدمی معلمهایش میشوند و ازآنها یاد میگیری اصول پایه هر علم و دانشی را و سالهای بعد میفهمی که آن دانسته ها چقدر کمکت می کند چقدر ذهنت را باز می کند حتی اگر زمانی که درس می خواندی اهمیتش را متوجه نشده باشی ...سیمین جان دانشور می گفت: آرزو دارم یک بار دیگر سر کلاس بروم و ضمن درس دادن بمیرم .آن همه دست که هرچه می گویی می نویسند آن همه چشم که به آدم دوخته شده آن همه گوش-چشمها گوشها ودستهای نوجوان و جوان-و بعدها این چشمها وگوشها و دستها پیر می شوند آما شاید خاطره تو در ذهن انها بماند و گاه گدرای برای بچه ها و نوه هایشان بازگو کنند وآدم اگر هم دیگر نباشددر یاد و ذکرآنها به زندگیش ادامه می دهد و هر معلمی در خاطره های رنگین دانش آموزانش نفس میکشد و زنده می ماند ...روز معلم به همه معلمهای خوب دنیا مبارک (مامان فروغ جون زری جون خاله اکرم آتوسا جان و مهرنوش جان و همه معلم های درد آشنا و عزیزتر از جان دنیا..


لاله سی و چهار

برقص. رقصیدن بهترین و مفید ترین کاریه که می تونی برای روحت بکنی. خیلی ها موقع جشن و شادی می رقصن اما تو مثل زوربای یونانی برای رقصیدن منتظر بهانه نمون.

هرجا ریتمی شنیدی که می شد باهاش برقصی، برقص، حتی اگه ریتم چکیدن قطره های آب ازشیر خراب اشپزخونه باشه. رقص هم ارتعاش شدن با جریان هستیه. رقص غرق شدن در انرژی بی انتهای زندگیه ...رقصیدن رو جدی بگیر... ولی موقع رقص جدی نباش. بی مهار و بدون ترس از دیده شدن و قضاوت شدن برقص، هرجا که تونستی برقص... توی اسانسور... تو اشپزخونه موقع اشپزی ...توی پارکینگ خونه... تو اطاق خواب جلوی اینه ...حتی محل کار ...موقع رانندگی...برقص ... برقص فقط برقص ... خواستی کسی رو بشناسی به رقص دعوتش کن. آدمهای سالم و خوشحال وعاشق سبک و منعطفند موقع رقصیدن پراز انرژی و عشقندوادمهای سخت و بیمار مثلا جدی خشمگین و بی روح زندگیند..موقع رقصیدن مثل یک صندلی خشک و پیر قرچ قرچ میکنند میشکنند ومیمیرند...رقصیدن دشمن ناامیدی نفرت سردی و سنگدلیه ...رقصیدن یعنی عاشق باشی یعنی امیدوار باشی یعنی جنگجو باشی ... برقص ..رقص رو زندگی کن رقص رو باور کن ...رقص رو نیایش کن ومثل نیچه به خدایی ایمان داشته باش که فقط می رقصه


عکس از فیلم# بوی خوش زن# آل پاجچینو بزرگ

#Scent of a Woman

عکس از فیلم #بوی خوش زن# آل پاچینو