لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip
لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip

لاله نود و چهار

برای خودم مینویسم تا در این روزهای کرونایی سخت به خودم امید بدهم تا بتوانم فکرم را از گرانی و تحریم ودزدی و ایران خواری این اهریمنان بی همه چیز و طرح صیانت و محدودیت های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی , سر بریدن دخترها ومرگ آبتین ها و زندانی شدن صباهاراحت کنم با خودم حرف می زنم و برای خودم می نویسم که به اینده ای که همه اش شاید و اما و اگر است خوشبین باشم که روزی صد دفعه به خودم نگویم چرا مهاجرت نکردم چرا نرفتم چرا راضی شدم که بمانم و چرا فکر کردم می شود مبارزه کرد می شود تغییر داد با صدای بلند در ذهنم فریاد می زنم  و به خودم می قبولانم که هنوز خیلی چیزای قشنگی مانده که تجربه کنی،  شاید هنوز زندگی در درستی رو برایت باز نکرده شاید، چیزایی شبیه عکس گرفتن بالای کوه های ماسال و شاندرمن ، سر خوردن از سورتمه ی هیجان انگیز نمک آبرود و قسم خوردن به اینکه دیگه هیچوقت اینکار رو تکرار نکنی، لحظه های قشنگی مثل خریدن یک تابلوی هنری خاص برای خونه، مثل چیدن کتاب هاتوی کتابخانه خانه خودت، چیدن لباس ها و مانتوها به ترتیب در کمد ،  مثل خوردن سوپ جو خانگی و همبرگر کبابی ، مثل زمانی که با دوستان بهتر از جان و دل قرار میگذاری  حرف میزنی و قهوه می خوری ,مثل آرایشگاه رفتن و براشینگ کردن وبعد به خانه آمدن و لباس مهمانی انتخاب کردن , مثل مست آهنگ و شعر و موسیقی شدن و رقصیدن , مثل گذاشتن یک لیوان آب بالای تخت برای نصف شب، خسته گی از کار و آرامش بعدش با یه ماگ چای و یا یک فنجان قهوه با بوی محسورکننده اش  و یا دیدن فصل جدید سریالی که خیلی منتظر بقیه داستانش بودی   ، تصمیمات یهویی عجیب غریب و هیجان انگیز ، چیزهای کوچکی که به آن  خوشبختی می گویند  و وقتی داری تجربه اش میکنی شاید انقدر حالت خوب باشد که به یاد آدمهای دیگر که هیچ، خدا رو هم بنده نباشی! 

برای خودم مینویسم و برای خودم تکرار می کنم که برای جنگیدن و ادامه دادن هنوز هزار دلیل دارم و می دانم هنوز جوابی برای خیلی چیزها ندارم برای دردها نامردیها دروغ ها و بی انصافی ها ....  برای خودم می نویسم تا یادم بماند هنوز از خودم شکست نخورده ام 

لاله نود ویک


حدود 30 دقیقه پس از مرگ ، چیزی به نام رفلکس در بدن وجود ندارد.
دهان و پلک ها به دلیل شل شدن عضلات باز می مانند. سیستم دفع کاملا شل می شود ، ترشحات ادرار رخ می دهد.
24 ساعت پس از مرگ ، بدن شروع به تجزیه می کند. قطع تنفس سیگنالی برای باکتری ها است و آنها شروع به کار می کنند.
اولین اندام های در حال پوسیدگی چشم ، مغز ، معده و روده هستند.
اگر جسد چاق باشد ، سریعتر تجزیه می شود ، در حالی که کسانی که در آب نمک غرق شده اند ، دیرتر تجزیه می شوند.
آخرین قسمتهای در حال پوسیدگی قلب ، مثانه ، کلیه هستند.
با کار شدید باکتری ها در معده و روده ، که اولین مکان های در حال پوسیدگی هستند ، گاز به سرعت ظاهر می شود. این گاز باعث تورم شکم می شود. در حالی که سطح پوست مانند سوختگی آب را جمع می کند ، به دلیل گوگرد جمع شده در بدن ، رنگ آن شروع به سیاه شدن می کند.
روز به روز ، شکم متورم می ترکد و قفسه سینه فرو می ریزد. این واقعه می تواند به قدری بلند باشد که از بالای قبر شنیده شود.
بعد از متوسط 4 سال ، فرد کاملاً به استخوان تبدیل می شود.
زیبایی ، مقام ، ثروت ، استکبار ، دارایی ، وموقعیت کاری شما کجاست؟ این پایان همه ماست حتی هر متکبر و دیکتاتوری است که در زمین سرگردان است ‌فکر می کند که تاابد زنده و باقدرت می ماند
منیت و خود بینی و غروری که من ایجاد کردم ، سعی می کنم با مغز کوچک خود مردم را تحقیر کنم و زندگی ام را متمرکز کنم درباره موفقیت های موقت در جهان که از نظر ذهن کوچک من جاودانه است
این پایان هر انسانی است.تمام انسانها خصوصا آنهایی که هیولا شدند یا انتخاب کردند هیولابشوند این پایان تمام کسانی است که با پا گذاشتن روی شرف انسانیت و وجدان و کرامت انسانی هر کاری دلشان بخواهد می کنند .
این انتهای بدن یک انسان است همان بدنی که خیلی از ما ورزش می کنیم ماسک می زنیم بوتاکس و ژل و عمل زیبایی انجام می دهیم که عالی شود عالی بماند
زندگی کنید ،کار کنید ، بجنگید، موفق باشید، اما یادتان نرود بدی دروغ ظلم و بد خواه دیگران بودن و طرف تاریک و سیاه راانتخاب کردن تفاوتی در آخر ماجرا ایجاد نمی کند . در آخر همه ما با حقیقتی به اسم مرگ روبرو میشویم و یادمان نرود تا امروز 70 هزار انسان پیر و جوان در ایران ما به خاطر تصمیمات و مدیریت اشتباه و خود خواهانه با کرونا برای همیشه از بین رفته اند
زندگی رابه هیچ وجه بزرگ نکنید. خود را بزرگ نکنید انسان باشید انسانی زندگی کنید و انسان بمیرید.
عکس از خانم اِوِلین مک‌هِیل دفتردار اهل ایالات متحده آمریکا بود که سال ۱۹۴۷ با پریدن از طبقهٔ ۸۶ ساختمان امپایر استیت خودکشی کرد. تصویر جنازه‌اش که دقایقی پس از خودکشی گرفته شده از شمایل‌وارترین عکس‌های تاریخ به‌شمارمی‌رود و به «زیباترین خودکشی» مشهور است.

لاله هشتاد وشش

من معمولا صحنه های خیلی خشن و خونبار فیلم های واقعی یا سینمایی را می بینم حداقل یکبار ولی در حافظه موبایل نگه نمی دارم ویا دوست ندارم دوباره ببینم ولی یک استثنا در این مورد بود فیلمی که دو سه روز بعد از ماجرای هواپیمای اوکراینی در فضای مجازی پخش شد و جسد های تکه تکه شده رو در زمین و روی حصار زمینی که هواپیما سقوط میکرد را نشان می داد این فیلم در حافظه گوشی ماند و من بارها و بارها آنرا دیدم اشتباه نکنید من خود آزاری ندارم ولی  نمی خواهم حجم اندوه و غم و نفرتم ذره ای کم شود حداقل در مورد این اتفاق 

ممکن است خیلی از ما به مرور زمان اتفاقات وحشتناک این چهل ساله را فراموش کنیم یا کرده ایم حتی خود من از جنگ و کشتن جوانهای نازنین وطنم  با بی تدبیری فرماندهان ابله اشان, در عملیات کربلای چهار و پنج  غواص های جوان  شهید در بندر فاوکه با دست های بسته  در آب اروند خفه شدند و یا  کشتار مردم کردستان کشتارو اعدام   بچه های خاوران, قتلهای زنجیره ای  و تیر 78 خرداد88 دی 96 ویا آبان همیشه خونین 98 غافل شدم و همه ما در روزمرگی زندگی, گاه بیگاه این مصیبتها این غم ها واین  دردها  یادمان می افتد یاد خونهای ریخته شده,  زندان , درد ,شکنجه,  مرگ و شهادت جوانان وطنم و سوگ سیاوشانشان تا ابد  ولی نه همیشه, فیلم ها عکسها و خاطراتشان تا مدتی در یادمان می ماندو بعد یادمان می رود در گیر زندگی قسط خانه و پول موبایل و قیمت تخم مرغ و یا آخرین حرفهای چرت و پرت امیر تتلو و ریحانه پارسا و یا کنایه های میلیونی و مبهم مهران مدیری و قسمت جدید سریال مسخره آقا زاده  میشویم  

 

ولی داستان هواپیما جور دیگری بود  یه جوری مثل قطع نخاع  برای من بود انگار یک ماشین با سرعت بالا به من  زده و در جا دو پا یم قطع شده  و بعد خاطرات این آدمها عکس های آنها فیلم ها و خاطراتشان و  رقصهای آخر در شب عروسی   نگاههای زوجهای عاشق و  خاطرات بچه ها ی که دیگر نیستند توییتهی آخر جوانهایی که عاشق پیشرفت و درس خواندن و زندگی بودند  

ودر آخر نوشته های پر درد حامد اسماعیلیون ...تنهایی و درد مرگ آور همسر و پدری  عاشق که در تنهایی خانه در آن بهشت تورنتو که آرزوی همه ما , ما جهان سو میهای پر از جنگ و بحران ما آدمهایی که وقتی هر روزی که زنده  ایم در ایرا ن عراق افغانستان  و لبنان و سوریه , خدا رو شکر میکنیم 

 جهنمی را به تصویر می کشد که بودن هر لحظه اش مرگ است درد است غم است فاجعه است نیستی است 

نه نمیشود این فیلم را ندید نمی شود فراموش کرد نمی شود همه زجرها و درد ها رو کنار گذاشت حداقل من نمی توانم من در داستان این آدمها زندگی می کنم درس می خوانم بزرگ می شوم شاگرد اول میشوم از دانشگاه پذیرش میگیرم عاشق می شوم لباس عروس می پوشم برای عروسیم به ایران می آیم  مادر میشوم ودر لحظه آخر در ان دو دقیقه آخر دخترم را ...ری رایم را ...پگاهم را ...آلمایم را ... و درسای هنرمندم  و روجا  روجایی که در فرهنگ شمالی من نشانه طلوع است صبح است امید است و رهایی در آغوش میکشم بغل می کنم تا از تکه تکه شدن نجاتش دهم سعی می کنم به پونه و آرش به سیاوش و سارا بگویم که این دو تا سه دقیقه کابوس است موشک نیست انفجاری نیست و آنها به ماه عسل می روند بچه دار می شوند درس می خوانند PHD می گیرند و دنیا زیباتر از همیشه برای آنها می ماند وعشق و خوشبختی  می خواند 

ولی من جای آنها نیستم من زنده ام در این هوای آلوده به مازوت در این همه گیری ویروس کرونا در این ناامیدی ناتمام و عادت به بدبختی و بد یمنی در این روزگار دزدی و فقر و ظلم و ظلمت و تاریکی  ولی  باز نمی توانم فیلم را از گوشی موبایلم پاک کنم باز نگاه میکنم باز گریه می کنم باز تکه تکه میشوم و همه اعضای  بدنم سلولهایم و خونم در همان زمین پخش می شود له می شود و می میرد ولی هرگز هرگز هرگز فراموش نمیشود