لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip
لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip

لاله دو

"دنیا نمی ترسد از اینکه مترسکش ، عاشق کلاغ بشود و مزرعه را به باد بدهد.

نمی ترسد از اینکه نرگس های کوهی، دل ببندند به مرد گلفروش و دشت هایش عریان بشود.

دنیا نمی ترسد از مهر بی امان باران به خانه ای که عاقبت سیل می بردش..

حتی نمی ترسد که دل زمینش برای یک شهر بلرزد و هر چیزی را در قلبش فرو ببرد.

اما آدم می ترسد.

می ترسد که دل بدهد و خالی بماند دستش .

می ترسد که زندگی اش لای بقچه ی دلش جا مانده باشد.

آدم می ترسد که عشق مثل یک اسکناس کهنه گوشه نداشته باشد یا چند مغازه

آنطرفتر ، بشود ارزانتر خریدش و گرانتر فروخت.

آدم می ترسد و قلبش مثل قلب یک خرگوش کوچک فرارکرده همیشه می لرزد .

خرگوشی که دل خوش نکرده به هویج کوچک نارنجی نزدیک . و یادش رفته است که

مرگ همیشه پشت بیشه هاست. و وقتی می رسد که تمام دنیا عاشقی کرده جز آدم.

چون آدم می ترسد.

و نمی داند که باید مزرعه و جنگل و خانه و شهر را به باد داد و یک

گردنبند بدلی لاجوردی خرید با یک نخ بلند که آخرین آویزه های سنگی اش

درست روی قلبت جا خوش می کند .

افسوس که آدم می ترسد.

و اگر نترسد و دل ببازد ، بال در می آورد . چون همیشه باید آماده پریدن

از زمینی باشد که ترس ، کتاب مقدس آدمهایش است .

ولی من نترسیدم  




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد