لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip
لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip

لاله چهل و هشت

کارهایی هست که نمی‌توانم بکنم:

نمی توانم در یک جاده جنگلی کوهستانی دیوانه بازی در نیاورم ندوم وسط جاده و عکس نگیرم 

نمی‌توانم سرم را بیشتر از سی ثانیه زیر آب نگه دارم، چون احساس می‌کنم دارم خفه می‌شوم. نمی‌توانم نقش بازی کنم دوست داشتنم دوست داشتن است تنفرم تنفر نمی توانم به دروغ تظاهر کنم خوشحالم |نمی‌توانم خیلی سریع از اعداد و ارقام سر در بیاورم نمی توانم شبها غذای چرب بخورم، چون بدخواب می‌شوم و کابوس می‌بینم. نمی‌توانم همزمان هم با کسی حرف بزنم و هم دو عدد را در هم ضرب کنم. نمی‌توانم وقتی روی موزاییک‌ها راه می‌روم، تقارن را رعایت نکنم. نمی‌توانم همیشه قیمت دلار و یورو وبورس اخرین اخبار بورس رابدانم و بخوانم . نمی‌توانم با انگشت‌هایم سوت بزنم. نمی‌توانم به صدای کشیده شدن یونولیت به دیوار گوش بدهم. نمی توانم صبح زود بیدار شوم و شش صبح ایمیلم را چک کنم نمی‌توانم به کسی که دوستش ندارم بگویم دوستت دارم.

کارهای دیگری هم هست که نمی‌توانم انجام بدهم:
نمی‌توانم دوستت نداشته باشم.
نمی‌توانم به تو نگویم که دوستت دارم.
نمی‌توانم به تو فکر کنم، چون دیوانه می‌شوم.
نمی‌توانم به تو فکر نکنم، چون دیگر چراباید زنده بمانم؟

لاله چهل و هفت

من در یک کمپانی بزرگ دارویی کار می کنم . یعنی طبقۀ چهاردهام از یک برج بیست و پنج طبقه  که تنها یکی از ساختمانهای متعلق به این کمپانی در سرتاسر جهان است .  شرکت ما اساس نامه دارد ، اخلاق نامه دارد ، قانون و مصوبه دارد ولی عقل ندارد ! چون وسط اینهمه کار و پروژه و پول ، دودستی چسبیده به اجرای این قوانین و هر دو سه ماه یکبار مائیم و  جلسه پشت جلسه که :  ای ایها الکارمند ، بیا برایت بگوئیم فلان قانون برای چه به وجود آمده ، اگر رعایتش کنی چه نفعی به تو و شرکت می رسد ، چطور می توانی رعایتش کنی ، حقوقت چیست ، وظایفت چیست ، اگر فلان مشکل برایت به وجود آمد چه ها کنی و غیره … خلاصه مائیم و مشکلی به نام خرفهم شدگی .

اما شرکت ما، بلانسبت مملکت اجدادی ، مثل بنز گاز می دهد . پروژه پشت پروژه هست که برنامه ریزی می کند و برنامه پشت برنامه است که اجرا می کند حالا این برنامه های وقت گیر پراز هزینه چه برگشت سرمایه ای دارد خدا داند . در باب رمز موفقیت شرکت در سطح جهانی ما سه نظریه موجود است که هر کدام طرفداران خاص خودش را دارد . برخی میگویند مدیر عامل مان در حیاط خانه اش در کپنهاک  چاه جمکران 2 پیدا کرده . عده ای اعتقاد دارند مدیرعامل از در دوستی با اجنه وارد شده . اما خود مدیر عامل و مدیران ارشد چشم ابی  معتقداند که راز سر به مهر شرکت در موفقیت ،به اجرای قانون های البته مفیدی ایست که وضع کرده.

الا ایوحال ین داستان کار وپروژه گاه به رقابتهای عجیب قریبی می رسد که بعضی ها فکر میکنند که عقل کلند و از نظرشان بعضی های دیگر کلا کروموزم دانایی و عقل را ندارند یا بعضی چنان در این سیستم نوین برده داری نوین حل می شوند که یادشان می رود که اگر پیشرفت کاری نداشته باشندبا کشته های انفجارهای افغانستان فرقی ندارند و در کل بعد از مدتی مثل یک معبد همه الهه عوضی موفقیت را پرستش میکنند

خودمن هم مستنثی از این پرستش نیستم بعد از یازده سال خودم تبدیل به کاهن اعظم این معبد شده بودم تا اینکه مثل ادم ناگهان از بهشت رانده شدم  به اصطلاح وارد جهنم شدم ولی ناگهان همه چیز برایم عوض شد دیدم الان دیگر نه بهشتی است نه جهنمی  واصلا معبدی وجود نداشته و هویت و باور من ربطی به اینکه در این سازمان خاص کار میکنم ندارد الان دوباره هستم  خودم و خودم بدون هیچ اینیشیال ...پوزیشین و مقام دهن پرکن ...فقط کاملیا

لاله چهل و شش

دمهای احساساتی را باید کُشت. آنها به درد لای جرز هم نمی خورند. یا از خوشحالی در ارتفاع صد هزار پایی بال بال می زنند یا از افسردگی خودشان را شش هزار فرسنگ زیر سطح زمین دفن می کنند. آدمهای احساساتی در طول سه دههء اول زندگی شان در مجموع سه دقیقه در واقعیت و روی سطح زمین هستند و بقیهء پانزده میلیون و هفتصد و شصت و هفت هزار و نهصد و نود و هفت دقیقهء آنرا در هپروت به سر می برند. آدمهای احساساتی بی هدف ترین، بی مصرف ترین و غیر قابل اعتمادترین محصولات آفرینش هستند.
آدمهای احساساتی تنها کسانی هستند که معنی واقعی زندگی را می فهمند. آدمهای احساساتی هزار هزار بار عاشق می شوند و هر بار مطمئنند که این بار با تمام دفعات قبل فرق می کند. هر روز به مدت یک تا چند ساعت احساس می کنند خوشبخت ترین آدم روی زمین هستند و آگاهی از اینکه بقیهء روز را در افسردگی مطلق به سر می برند باعث می شود تک تک لحظات شیرین زندگی را با نهایت وجود تجربه کنند و از آن لذت ببرند. آنها می توانند در یک لحظه تمام دنیا را فراموش کنند و از پیامدهای هیچ تصمیمی نترسند. هیچ روزی در زندگی آدمهای احساساتی مثل روزهای دیگر نیست. هر روز هزار دلیل جدید هست برای امید و عشق به زیستن و هزارو یک درد جدید برای آرزوی مرگ و زجر کشیدن.
آدمهای احساساتی بزرگترین دروغهای تاریخ بشریت را به ثبت رسانده اند. آنها هر قولی که داده اند را هزار بار شکسته اند و هر اشتباهی را صدهزار بار تکرار کرده اند. آنها اصلا هیچ درکی از معنی هرگز و همیشه و ممنوع و درست و غلط ندارند. آدمهای احساساتی زندگی اطرافیانشان را به گند می کشند و تنها کاری که در قبال گناهان فجیعشان انجام می دهند این است که برای مدت کوتاهی شدیدتر و عمیقتر افسرده می شوند.
آدمهای احساستی در هر لحظه از زمان تمام افکارخصوصی و احساسات واقعیشان را به تمامی جهانیان اعلام می کنند. آنها تنها کسانی هستند که «دوستت دارم» را با تمام وجودشان احساس می کنند و برای فریاد زدنش از هیچ کس و هیچ چیز نمی ترسند. آدمهای احساساتی واقعا همانقدر که می گویند سبک هستند، آنها واقعا روی ابرها راه می رند، درست مثل روزهایی که می خواهند بمیرند، آنها وزن بدبختی را روی تک تک سلولهای پوستشان لمس می کنند. آدمهای احساساتی هرگز و هیچ وقت و به هیچ دلیلی در لحظه دروغ نمی گویند و تمام حرفهای اطرافیانشان را نیز در همان لحظه از صمیم قلب می پذیرند.
تکرار می کنم : آدمهای احساساتی را باید کُشت.
آدمهای احساساتی نهایت زندگانی هست

لاله چهل و پنج

یک جمله‌ی کلیدی هست، یادت باشد «همه چیز همانقدر مهم است که ما به آن اهمیت می‌دهیم، نه بیشتر نه کمتر»...واین در تمام رابطه ها صدق می کند هر مردی همانقدر مهم است که ما به او اهمیت می دهیم شاید در خلوت زنانه اسمش دوست داشتن یا عشق باشد ولی در حقیقت خیلی از این رابطه ها مثل باد کردن بادکنکی است که هی بادش می کنیم و هی بزرگ می شود و وقتی در یک لحظه با یک جمله... یک رفتار خلاف قاعده دوست داشتن...می فهمیم تمام انجه که در دست داریم بادکنکی پرااز هیچی است با یک سوزن کوچک از بین می بریمش ولی اینکه کی بفهمیم باید بادکنکمان را بترکانیم مهم است مهم است بدانیم که برای دوست داشتن و دوست داشته شدن می توانیم جسممان ...روحمان ...عشق و دوست داشتمان ... پولمان ووقت با ارزشمان را بدهیم ولی عزت نفسمان و هویتمان را نه  ....ودر اخر.. اهای دختران حوا که میراث دار تمام ایزد بانوها الهه هاهستید...  اگررابطه می‌خواهید احترام درک متقابل و ازادی لازم است. بد یا خوب، همه‌ی پکیج‌تان  را بخواهد و بخواهید و قدر هرچه هستید و هست را بدانند شرط لازم و کافی است  و بدانید مهم است، دوست داشتنِ دو سویه‌ی...  بی‌پیش‌شرط های از پیش تعیین شده … یادتان نرود که شما زن هستید ، این را هی تکرار کنید که بچسبد به ذهنتان چون دنیای امروز تشویق می‌کند که مرد باشید… در مقام یک زن طبیعتتان مراقبت و آفتاب و امنیت می‌طلبد، با مردی باشید که بلد باشد جنس زن را به جادوی نوازشِ روح و جسم به اشتیاق و پرواز در بیاورد.اگر دیدید دریغ می‌کند اگر حساب کتاب می‌کند اگر معامله به کارش‌ هست اگر سنگ‌تمام نمی‌گذارد و شک داردو اگر بازیگر ماهری است و اگر از شدت غرورو و از خود متشکر بودن با کلماتش با روح و هویتتان بازی می کند … فراموشش کنید ...یادتان نرود فقط یک سوزن کوچک بیداری و روشنایی و عزت نفس می تواند یک بالن تو خالی از عشق محبت و احترام و امنیت را بترکاند ..فراموش نکنید  و همواره بیاد داشته باشید که نتهای موسیقی زندگیتان را باید خودتان به زیبایی بنوازید تاهمه در وجود دخترانه زنانه ومادرانه شما زیباترین ملودی دنیا رابشنوند.... 

لاله چهل و چهار

این قافله عمر عجـب میگذرد 

دریاب دمی کـه با طرب میگذرد 

ساقی غم فردای حریفان چه خوری 

پیش آر پیاله را که شب میگذرد

مردم الکل را با مزه می خورند تا راحت تر از حلقومشان پایین برود ؛ من روزهای سخت زندگی را با الکل می خورم تا بتونم مزه ی گندش را تحمل کنم. نمی دونم چطور بعضی آدمها سختی ها بدیها غم ها و نامردیهارا رو بدون الکل قورت می دهند. شاید اونها خیلی وارسته، خیلی وارفته یا خیلی به سجایای اخلاقی آراسته اند. برای من اما الکل تنها چیزی است که قورت دادن هرچی سیاهی است آسان می کند. خود الکل با همه ی تلخی اش برای من یک جور مزه است.به محض این که اولین قلپ را می خورم تبدیل به آدمی می شوم که باید باشم. سبک و رها و شاد!

دنیا روی دوش های خسته ی من مثل باری است که باید حمل کنم.وقتی مستم می تونم این بار را برای یک لحظه پرت کنم و احساس سبکی کنم .ترسم می ریزد ، تنش هایم پاک می شود، تزویر هایم شسته می شود.  تبدیل به آن چیزی می شوم که باید باشم .بدون الکل خلقت من چیزی کم دارد، شاید باید خدا جوری مرا می آفرید که همیشه غلظت ثابتی از الکل در خونم جریان داشته باشد. شاید اون وقت آدم خوش اخلاق تر ، خلاق ترو شادتری می شدم؛ گیریم که اندکی هوشیاری احمقانه ام را از دست می دهم گیرم که دنیا را مثل یک سراب زیبا میبینم و سرگردان در رویاهایم می شوم که از نظر من این سرگردانی به مراتب بهتراز سرگردانی هایم در هوشیاری است وراستش سرگردانی هایم  در هوشیاری به مراتب دردناک تر  و مخرب تر از حالت مستی است

الکل کبد را خراب می کند، مغز را از کار می اندازد و هزار عارضه دیگر دارد، مهم نیست.اگر هم  هلاک کند هم باکی نیست. بقول سیمون دو بوارهمه می میرند! از مردن باکی ندارم .همه ی هراس من مردن در سرزمینی است که مستی و راستی نباشد،ادمها میایند می روند پیشامدهای خوب و بد زندگی اتفاق می افتندولی این ملکول ساده بادو تا کربن و 6 تا هیدروژن و یک اکسیژن بیشتر از هر کسی و هرچیزی کنارم بوده و برایم دوست داشتنی و عزیز،.....و در اخراینکه حضرت ذکریایی رازی هرجا که هستی در هر دنیایی که هستی تولدت مبارک ....وممنون از هدیه ای که به بشریت دادی داروساز بزرگ و همه پیکها با هر مشروب شرقی و غربی و وطنی به سلامتیت .... نوش

#Happy pharmaciest day#Happy birthday Zakariya Razi#پنجم شهریور تولد ذکریایی رازی