لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip
لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip

لاله شصت و سه

باید بنویسم، باید نوشت ..شاید حالم خوب شود ،اخ که چقدر دلم میخواهدحالم خوب باشد، اخرین بار کی حالم خوب بود؟ دیگه حتی یادم نمیاد ، هرچند اهمیتی هم ندارد مهم اینست الان حالم خوب نیست ….چند وقته میخواهم یک مطلب واسه عید بنویسم ؟ از سبزه و ماهی و هفت سین و خاطرات خوش گذشته بگم ….اما مگر میشود ؟ وقتی فقط سیاهی جلوی چشم است چطور از عید و سبزی و روشنی بگویم ؟چطور بگویم  عید شده بهار شده و زمین سبز…؟ راستش رو بخواهید دیگر حال و حوصله خندیدن راهم ندارم دلم گرفته از کی نمی دانم از ابان خونین از مرگ جوانهای بیگناه از زجر و تنهایی مادر #پویا بختیاری و مادر های دیگر... ازسقوط هواپیما و مرگ ری را ها پریساها پونه ها و آرش ها و غم هزارتوی لابلای نوشته های پر از درد حامد اسمعیلیون   ….حالا دیگه وقتی هم از خونه بیرون میروم غم میبارد...دیگر عادی شده دیدن غم و رنج مردم دیدن نامردی و بی انصافی و دروغ …رنجی که میکشیم و بدتر ، عادتی که کردیم به رنج کشیدن، انگاری اگر روزی  این رنج نباشد خمار میشویم اگه یه روز اتفاق بدی نیفتد سیل نیاید کرونا نباشد هواپیما را با موشک نزنندبا اسلحه مردم کف خیابان نزنند  ، اگه یه روز مثل هرروز یه دروغ بزرگ به خوردمان ندهند اگه یک روز تحقیرمون نکنند انگار یک چیزی کم داریم و ناراحتیم از این کم داشتن…. یادمه عزیزنسین یه قصه داشت درمورد همین اعتیاد به بدبختی ، قصه ای که دیگر اسمش یادم نیست مثل خیلی چیزهای دیگری که یادم نیست ، یادمون نیست  یادمون نیست راحت زندگی کردن، یادمون نیست ازادگی ، یادمون نیست انسانیت و یادمون نیست بخدا میشه در اسایش و امنیت و ازادی زیست و هر روز منتظر مرگ و اعدام و شلیک و سیل و کرونا و قحطی نبود روزگار گذرانید.

ازخونه که میرم بیرون  ادمها رو می بینم  ادمهایی که مثل همه ادمهای دیگردنیا هستند و شاید حتی بهتر زیباتر و خوش تیپ تر  اما انگار کاسه چشمشون خالیه و هیچ حسی دیگردر چشمانشون نمیشه دید . انگاری همه خمار و منتظر درد و رنج جدیدی هستند ، همه میدانند دنیاشون داره کن فیکون میشه اما باز فقط راه میروند همه میدانند شاید جنگ شود شاید یه اپیدمی و حشناک این ویروس بکشد  اما شاید ته دلشان خوشحال هم هستند چون جنگ، یک درد بزرگ است و یک رنج بی پایان که دیگر تورا به خماری نمی کشاند که اعتیادت را به بدبختی برای همیشه درمان می کند 

نه ، نباید اینقدر سیاه نوشت و نباید اینقدر سیاه گفت .اون وقت همه فکر میکنند افسرده ام ….افسرده ام؟  چه اهمیتی دارد …این دم عید کسانی که در بند هستند و دربند نفس میکشند و برای دوری از سفره هفت سین اه میکشند چه گناهی دارند؟چه اهمیتی دارد که افسوس بخورم شاد نیستم و از هفت سین و ماهی و عیدی لذت نمی برم وقتی که دستفروشی را میشناسم که یک دختر ده ساله دارد و نمی تواند بساط کند چون کرونا فلجش کرده و حتی نمی تواند خرج روزانه اش را دراورد   که این عید مثل عید های سال قبل نیست نمی شود هفت سین ما شده هفت سین سیاهی سیاهی سیاهی  و وقتی این سفره باز می شود تمام سال باز می ماند   

بگذریم ….. میدونید مشکل از کجا شروع شد؟ از وقتی رفتم و دیدم و فهمیدم مردم دنیای ازاد هم مثل ما هستند ، با تمام خوبی ها و بدی ها و با تمام کمی ها و کاستی ها …پس چرا اونها ازادی و رفاه و امنیت و شان دارند و ما نه؟ اونها نه از ما باهوش ترند و نه خنگ تر ..نه شجاع ترند و نه ترسو تر  و درست مثل ما هستند پس چرا ما که  در این حد بهم شبیه ایم ، در داشتن ازادی و امنیت و رفاه اینقدر با هم فرق داریم ؟ اوایل فکر میکردم شاید اونها از ما شجاع ترند و قدرت تغییر رو دارند ولی مگر ما در همین صد سال گذشته چندبار سروته حکومت را یکی نکردیم ؟ از مشروطه و مصدق و انقلاب57بگیر تا همین اتفاقات دوسال پیش ….درست که بعد همه چیز رو دزدیدند اما مردم که امدند و کشته شدند و حکومت را عوض کردند و مگردر یک قرن ملت چندبار باید بیاید وخون بدهد؟ پس چرا چیزی درست نشد؟

بعد فکر کردم شاید مذهب مارا از انچه باید می داشتیم و نداریم محروم کرده است، اما بنظر من مردم امریکا و فرانسه و ژاپن از ما بسیار مذهبی ترند ، حداقل کلیساها و کنشت ها و معبدهایی که در هرکوی و برزن برپاکرده اند و مردمی که به انجا میروند حکایت از این دارد که همچین هم که ما فکر می کنیم جماعت لامذهبی نیستند …. ودرثانی اصلا کجا ما مردم مذهبی هستیم؟ صحبت من درمورد اکثریت است و جدای از یکسری کارهایی که از التقاط مذهب و سنت طی قرن ها وارد زندگی ما شده و از روی عادت انجام میدهیم کجا مذهب در زندگی ما نقش پررنگی دارد؟ اینکه انجا حکومت از مذهب جداست اولا اینجا هم چنین است چون من بشخصه فکر نمی کنم هیچ مذهبی کنجایش اینهمه پدرسوختگی و نامردمی ها را داشته باشد و از طرفی در حکومت قبلی که مذهب ربطی به سیاست نداشت …پس چرا ؟

پس مشکل کجاست …. شما میدانید ؟که اگر میدانید بمن هم بگویید که من خل شدم بس که فکر کردم چرا حق ما این است و حق انان ان

بگذریم……عید امده اما

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت ….هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان…..نفسها ابر، دلها خسته و غمگین…..درختان اسکلتهای بلور آجین…….زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه…..غبار آلوده مهر و ماه

زمستان است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد