لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip
لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip

لاله شصت و نه

همسایه طبقه پایین آپارتمان من یک دختر فاحشه است رسما کارش سکس و پول گرفتن از آدمها است طبیعتا بعد از یک هفته از اسباب کشی من و تقریبا بقیه ساکنان آپارتمان  هم فهمیده بودند که کار اصلی این خانوم با قد بلند و ارایش غلیظ و موهای همیشه آماده  سکس در ازای پول بود و بالطبع هیچ کس از این وضعیت خوشش نمی آمد و این همه شامل من هم میشد منی که همیشه شعار حمایت از زن و روشنفکری فلان و بهمان میدادم تبدیل شدم به عمه اختر های قدیمی  که هزاران  لعن و نفرین غیبت رو حواله طبقه دوم میکرد و هر عیب و ایرادی هم در ساختمان بود یه جورایی در ذهن قضاوتگر من و بقیه مربوط به طبقه دوم میشد البته وجود مهمانهایی عجیب و غریب و بوی همیشگی قلیان و ماریجوانا که از طبقه دوم در اسانسور و پارکینگ پخش میشد بیشتر من رو عصبانی می کرد اگر اشغالی ته سیگاری کف پارکینگ بود حتما کار مشتری های او بود و اگر در ساختمان باز بود یا محکم و با صدای بلند بسته میشد باز کار او  بود یا مشتریهایش و یادوستان عجیب غریبش  و کار من هم شده بود تذکردادن که  البته بیشتر تلفنی  بود ومن هیچوقت دم در خانه اش نمی رفتم حس بدی میگرفتم  از دیدنش یه جور حس نفرت و شاید هم ترس ...دیگر همیشه حتی وقتی در خانه بودم در را قفل می کردم میترسیدم خصوصا وقتی حمام می خواستم بروم که مبادا یک مشتری اشتباه به طبقه من بیاید و من بد جور غافلگیر شوم شبیه فیلم فروشنده اصغر فرهادی ... یک شب مهمانی گرفته بود هنوز ساعت 12 شب نشده بود که زنگ زدم به موبایلش و گفتم اگر ساکت نشوند به 110 زنگ میزنم من که خودم عشق مهمانی مشروب رقص بودم دقیقا کاری را کردم که همیشه اگر در مهمانی کسی بودم واتفاق میفتد بسیار عصبانی میشدم  و اما دخترک بیچاره هر کاری میکرد که حداقل مزاحمت را داشته باشد اولین کسی بود که شارژش را میداد یا اگر اسانسور یا قفل در خراب میشد بدون اینکه به کسی بگوید درستش می کرد و این اواخر هم بیشتر خونه دوستانش بود و او به مشتری هایش میگفت از راه پله رفت و آمد کنند که استفاده از آسانسور روامدیریت کند تا من و بقیه به او غر نزنیم  و این وضعیت  تا  چهارشنبه شب  دوهفته پیش ادامه داشت  بود غروب چهارشنبه  بعد از یک هفته دوندگی و خستگی و داغون شدن به خانه امدم دوش گرفتم و روی کاناپه ولو شدم چشمهایم خیلی خسته بود و از خستگی میسوخت چشمهایم را بستم و سعی کردم کمی ارام بشوم به معنای واقعی داغون بودم میخواستم یه چرت کوچولو بزنم  که ویبره موبایل نگذاشت با عصبانیت به موبایل خیره شدم که ببینم کدام یکی از بچه های  شرکت دوباره کارم دارد که دیدم دختر طبقه پایین است گفت کلید در پشت بام را می خواهد تا بتواند دیش ماهواره اش را دست کند دو دقیقه بعد در زدند دررا باز کردم و برای اولین بار از نزدیک دیدمش و به چشمهایش نگاه کردم چشمهایش  خسته بود حتی از چشمهای من خسته تر  صورتش رنگ پریده بود با یک ماتیک صورتی کمرنگ یک صورت خسته وارفته و با چشم های خسته تر و غمگین  حتی از من خسته تر و دلمرده تر و بی روح تر  ...نه اصلا یک پورن استار هیولا ,نبود یک دختر معمولی بود که شاید با یکم بدشانسی یا هر چیز دیگر نوع پول درآوردنش متفاوت بود کلید را به او دادم و بعد به داخل خانه برگشتم و چشم هایم را بستم و تنها چیزی که در ذهنم حک شده بود چهره دخترک بیچاره بود و حس غریب من که نمیدانم چه بود پشیمانی یا عذاب وجدان ولی هرچه بود با اطمینان کامل میتوانم بگویم حتما خجالت جزوش بود بعد از آنشب او مثل بقیه آدمها برایم شده بود  نه خوب نه بد...  نه فرشته نه شیطان ...حتی وقتی غروبها به خانه میامدم بوی ماریجوانا و قلیان را پذیرفته بود م و برایم  مثل  صدای ماشینهای که در اتوبان امام علی   حرکت می کردند و صدایشان شب و روز ازار دهنده  است  یا ترافیک وحشتناک رسالت و جردن موقع غروبها و یا آلودگی هوا و یا نیامدن باران و خشکی  لامصب این شهر  و یا ایمیلهای که هیچوقت دست از سرت بر نمی دارند عادی شده بودو مثل تمام چیزهای نا خوشایند دور وبرم جزوی از زندگیم شده بود که من یک همسایه دارم که شیوه پول درآوردنش برای خیلی ها قابل قبول نبود فقط همین 

نظرات 2 + ارسال نظر
Nima شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1399 ساعت 21:18

فکر کنم تو نوشتن سنت تو بیو اشتباه کردی.
طرز فکرت خیلی جوون تر بنظر میاد خیلی

مینو دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1399 ساعت 20:03 http://Rozhayetanhaie.blogsky.com

همیشه از قضاوت کرددن ادم های دور و برم میترسم
گاهی از تو دلم هم فکری میگذره میترسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد