حوا نیز می توانست نبیند....
اما دید
می توانست هیچ نپرسد....
اما پرسید
می توانست عبور... کند از درخت سیب
اما من دختر خلف اویم
اوارگی بهای سیب چیده نبود
اوارگی کیفر جسارت
حوا بود
ادامه...
آخر هر داستانی روایتی و زندگی ای آدم می میرد با هزار و یک چیز با ویروس، از جنگ، از تحریم، ونبود دارو،با شلیک مستقیم با موشک خودی ،با سرطان سکته و بیماریهای عجیب و غریب با تصادف با چاقو با دق کردن از دست دوست واشنا بیشتر از غریبه ها و حتی خودکشی ..حتی ممکن است در خواب بمیرد این راه برای همه است وهر آن چه که زندگیت را از تو بگیرد،دیگر فرقی نمی کند وقتی قراراست دیگر نباشی آنوقت یک سوال پیش می آید آیا درست ترین و مهمترین کار دنیا را قبل از اینکه بمیری انجام داده ای ؟ آیا کسی را چنان دوست داشته ای که بیشتر و بهتر از آن ممکن نباشد ؟ایا بهترین دلبر عالم برای عزیزی که دوستش داری بوده ای؟نازش را کشیده ای؟روی شانه های او گریسته ای ؟ و با حرفها و کارهایت اورا چنان شاد کرده ای که قهقهه زندوازصدای خنده هایش دلت قنج بزندوپراز شکوفه شودیا در غریب ترین جاده ها با او همراه بوده ای و با او در افق کوه و دشت و صحرا گم شده ای؟ برای خواب معصومانه عشق بستری از گلهای رز و مریم اماده کرده ای ؟و ایا با عزیزترینت در رمز و جادوی عشق زندگی کرده ای؟ و من به خودم فکر میکنم که همین است که از مردن نمی ترسم چون مهم ترین کار دنیا را کرده ام دوست داشتن تو من که تورا وماجرای تورا که عجیب ترین و نازنین قصه هستی است داشته ام چرا باید از مردن بترسم؟چطور میشود از مردن بترسم وقتی دوست داشتن تو مثل بهارمثل لاله های یک باغ زیبا با صدای رودخانه مرا در آغوش گرفته اگر چه برای مدتی کوتاه هم اگر باشد غرق عطرو زیبایی و شگفتی باغ دوست داشتن تو شده ام ...بگذار مرگ بیاید هر وقت که بیاید میداند که من عاشقانه هایم را برای تو سروده ام و هرجا که بخواهد مرا ببرد کاری ندارم جز بردن عشق بی مرز تو ...البته که هم مرگ هم من میدانیم که عشق تنها عشق فسخ عزیمت جاودانه به نیستی است #به یاد #شاملو#ایدافسخ عزیمت جاودانه بود#جاده_چالوس#گچسر
من متوجه نشدم
عاشق بودین
هستین
عشق زمینی منظورتون بود دیگه
؟!!!