در کتاب (کمونیسم رفت,ما ماندیم و حتی خندیدیم) داستان زنی به اسم تانیا وجود دارد که در روز های آخرکه حزب کمونیست می خواست یوگسلاوی
را هر جور شده سرپا نگه دارد و خود به حیات ننگینش ادامه دهد زندگی می کرد او روزنامه نگار بود او به خاطر نوشتن یک مقاله بی اهمیت در مورد آلودگی هوا مورد غضب حزب و مورد بی مهری همکاران و طرد شدنش قرار می گیردو نهایت خودکشی می کند
این روزها بیشتر از هر زمان دیگری اوج درماندگی و استیصال تانیا را درک می کنم اینقدر مستاصل و ناتوان و همانقدر خشمگین و ناراحت
وجودم می سوزد مثل آتش های جنگلهای زاگرس دلم خونم است برای ایران برای مردمی که از کرونا می میرند یا برای گدایی واکسن دربدر ارمنستان شده اند برای بی آبی سیستان و بلوچستان و گریه های دخترک تشنه لب بلوچی یا کارگران تشنه و گرسنه که در اعتصابند برای زندانی ها برای دادخواهی برای مادران آبان و رنج جاری چشمان #حامد اسماعیلیون
مرگ #هوروالعظیم و # دریاچه ارومیه و زاینده رودی که خشک شده و مرده برای زاگرسی که قلبش مثل من می سوزد
خشمگینم. از ناتوانی خویش. از مردمان مسخشدهای که سرگرم زندگیهای حقیر خویش در ایران و خارج از ایرانند. از آن درصد محدودی که به هر نام، چهل سال کمر به نابودی مملکت بستهاند و به مردم باوراندهاند که جز این خائنان ناکارآمد و جانیان زشتخو «آلترناتیو»ی برای مردم وجود ندارد. از اینکه باوراندهاند به مردم که سیستم «قادر مطلق» است و وضع همیشه همینطور میماند. از اصلاحطلبانی که لولوی جنگ تحریم را بر سر مردم نگهداشتهاند و مردم را از «خیابان» و «سوریهای شدن» میترسانند و از تجزیه ایران ؛ تنها برای اینکه بقای ذلیلانه خود را حفظ کنند.
هرکس به امید اصلاح این وضعیت است، نادان است یا کمهوش
کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» برای درک این حس «بیآیندگی، بیرویایی و ناتوانی از زندگی به شکلی دیگر.» است که شاید یکی از کارهایی است که در این روزهای بی برقی و بی آبی و گرما بتوان انجام داد و خط به خطش را حس کرد
خانم اسلاونکا دراکولیچ تانیای شما یک هفته پیش از اینکه بمیرد موایش را کوتاه کرده بود گمان نمی کنم زنها اگر در فکر مرگ باشند این کار را بکنند او خیلی تلاش کرد طاقت بیاورد اما عاقبت شکست خورد تانیای شما در وجود خیلی از ماها زندگی می کند فقط ما مثل او خودکشی نمی کنیم چون مدتهاست ماسلول به سلول مُرده ایم