لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip
لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip

لاله هیجده

درکِ دوست داشتنِ تو مانندِ شاعر شدن یک پُروسه‌ی زمان بَر است. نمی‌شود در یک روز وُ شب تو را شناخت، دوستت داشت، خیابان ها را قدم زد، دست کرد بر موهای پُشتِ سرت و لطافتِ پوستت را در حافظه‌ی خسته‌ی سرانگشت‌ها ثبت کرد.
جریانِ فهمِ دوست داشتنت شبیهِ سیگار که باید سی سال کشید تا به خس خس افتاد، باید میلیون‌ها دقیقه زندگی‌ات کرد تا آرام آرام درک‌اش کرد.
روزهایی که راحت از مرگ حرف می‌زنم وُ تو می‌ترسی، روزهایی‌اند که دارم سعی می‌کنم به زندگی نزدیک شوم. شعار نمی‌دهم، فقط می‌گویم تا تکلیف مرگ‌مان روشن نشود، تکلیف زندگی خاموش است. تا تکلیف هر جای خالیِ در سرم مشخص نشود، کلید بودنِ تو بی حرکت می‌ماند.
زمان می‌برد انسان ترس‌هایش را، حسرت وُ غم‌هایش را، شادی وُ آینده‌اش را، سختی وُ کار کردن‌اش را، صبح‌های به زحمت بیدار شدن وُ عصرهای جمعه‌اش را، زندگی وُ مرگ‌اش را در یک مشت بگیرد وَ در مشتِ دیگر "تو" را بگذارد.
زمان می‌برد درکِ دوست داشتنِ تو، مانندِ شاعر شدن که پیرم می‌کند.
.
.
| روزنوشت‌های تهران، سیدمحمد مرکبیان

لاله شانزده

چیزی در تو عجیب است
شب‌های حزن انگیز کویر را دوست داری
به عشق یک ستاره
صاعقه را
برای باورت به ابر
برگ را
به عزتِ خاطره ی پائیز از بهار
من را
به خاطرِ عطرِ موهای پریشانم
که آنچنان عجیب در هوای تو می‌‌پیچد
که کویر را عاشقِ ستاره می‌‌کنی‌
باران را مهمان ابر
و برگ را سهمِ دسته گلی‌ در دست‌های من
نیکی‌ فیروزکوهی


لاله هشت



اگر فکر میکنی‌ روز‌هایت ، روز‌هایمان آرام خواهد گذشت و بی‌ تلاطم ، اشتباه کرده ای.
آسمان عشق آبی است ولی‌ آفتابی نیست . عادت به کویر که داشته باشی‌ می‌دانی شب‌هایش سرد است ولی‌ پر ستاره.

و اگر فکر میکنی‌ عاشق ، عشقش را که داشته باشد دنیایی را دارد ، اشتباه کرده ای.
آدم عاشق ، تنهاترین است . چه در کنار یار ، چه در خیال یار ...

و اگر فکر میکنی‌ از ظرافت گل که گفته باشی‌ ، از لطافت عشق گفته‌ای ، اشتباه کرده ای
دست‌های عاشق خار را عزیزتر دارد تا عطر خوشِ باغچه ، که گاهی‌ درد تنها یاد آور بودن است.

و اگر فکر میکنی‌ عشق جوان می‌‌آید و پیر میرود ، اشتباه کرده ای
که عاشق زود می‌‌میرد و جوان که عشق‌های آرام ، دیر بلوغند و کشنده . چه بسیارند پیر‌های عاشق و چه اندک عاشقانِ پیر

و اگر فکر میکنی‌ برایِ عشق حدی نیست ، اشتباه کرده ای
که عشق را مرز‌ها می‌‌سازند و مرز‌ها را عشق . هنوز ندیده‌ام عاشقی را آزاد و آزادی را عاشق

و اگر فکر میکنی‌ این واژه‌ها برای صلح آمده اند ، باز اشتباه کرده ای
که من ... با این عشق ... آتش به خانه ات آورده ام

نیکی‌ فیروزکوهی