شاهد خوش بختی ام باش ای درخت پارک پشت خانه ام کنار بزرگراه پر سرو صدا
تو این دقیقه های روشن را به یاد داشته باش ووقتی که من تاریکم اینها را به یادم بیاور,تو این لحظه ها را به یاد داشته باش وبه یادم بیاور که امروز صبح چقدر چقدر چقدر دور بودم ازغم ,از تنهایی.
تو ای درخت پارک که حتی دقیقا نمی دانم چه درختی هستی تو دستم را بگیر و نگذار دوباره فرو بریزم دوباره نگذار دوباره زیر آوار غم و سیاهی فرو بروم.
تو وقتی که خسته و غمگین می شوم.وقتی که فکر می کنم تنها ترین آدم دنیایم امروز رابه یادم بیاور.امروز را که تنها نبودم.که غمگین و خسته نبودم.امروزرا به یادم بیاور که آسمان خیلی آبی بود و پرنده ها خیلی قشنگ پرواز می کردندو علفهای داخل پارک خیلی سبز بودند و آب فشانهای پارک به سبزه ها آب می دادند و سبزه ها در زیر نور خورشید مانند الماسهای درخشان می درخشیدند
امروز را به یادم بیاور و پیاده روی طولانی مدتم را و نشستن روی نیمکت پارک و فکر کردن که چقدر بهار با تمام نا امیدی ها و پلیدی ها و زشتی های اطرافمان و شنیدن خبر مرگ و جنگ و بدبختی خوب است .امروز را به یادم بیاور که پر از شکو فه ای که پراز زندگی
و نشان می دهی در میا ن این همه ترافیک و دود و سیمان و ساختمان های بد قواره میتوان زنده بود می توان شکوفه داد و سبز زندگی شد دوباره
تو ای درخت سبز سبز پرشکوفه سال ها بعد امروز را به یادم بیاور.به یادم بیاور که چقدر خوشبخت بودم.و باد در من می وزید.و هزار بوی خوش از من عبور می کرد.بهار را به یادم بیاور که چقدر به من نزدیک بود و و نسیم صبح که مثل مخمل صورتم را نوازش میکرد و نور طلایی خورشید را
با باد برقص و به یادم بینداز که امروز"شاد"بودم.نه به یاد کسی آه می کشیدم و نه از نداشتن چیزی غصه خوردم .به یادم بیاور که امروز چقدر شبیه بچگی هایم شفاف و روشن بود.به یادم بیاور که امروز چقدر کامل و بی عیب بود,چقدر همه چیز خوب بود.
هر نفسم با باد هماهنگی داشت.هر نگاهم.هر قدمم.خورشید با من آشنا بود امروز و من امروز برای تمام دقیقه های تلخم خورشید و باد و شکوفه را ذخیره کرده ام .من برای تمام لحظه های تنهایی که گاهی اصلا تمام نمی شود برای تمام ثانیه های بدبختی ام خوشبختی روشن و شیرین امروز را ذخیره کرده ام.
برای خودم مینویسم تا در این روزهای کرونایی سخت به خودم امید بدهم تا بتوانم فکرم را از گرانی و تحریم ودزدی و ایران خواری این اهریمنان بی همه چیز و طرح صیانت و محدودیت های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی , سر بریدن دخترها ومرگ آبتین ها و زندانی شدن صباهاراحت کنم با خودم حرف می زنم و برای خودم می نویسم که به اینده ای که همه اش شاید و اما و اگر است خوشبین باشم که روزی صد دفعه به خودم نگویم چرا مهاجرت نکردم چرا نرفتم چرا راضی شدم که بمانم و چرا فکر کردم می شود مبارزه کرد می شود تغییر داد با صدای بلند در ذهنم فریاد می زنم و به خودم می قبولانم که هنوز خیلی چیزای قشنگی مانده که تجربه کنی، شاید هنوز زندگی در درستی رو برایت باز نکرده شاید، چیزایی شبیه عکس گرفتن بالای کوه های ماسال و شاندرمن ، سر خوردن از سورتمه ی هیجان انگیز نمک آبرود و قسم خوردن به اینکه دیگه هیچوقت اینکار رو تکرار نکنی، لحظه های قشنگی مثل خریدن یک تابلوی هنری خاص برای خونه، مثل چیدن کتاب هاتوی کتابخانه خانه خودت، چیدن لباس ها و مانتوها به ترتیب در کمد ، مثل خوردن سوپ جو خانگی و همبرگر کبابی ، مثل زمانی که با دوستان بهتر از جان و دل قرار میگذاری حرف میزنی و قهوه می خوری ,مثل آرایشگاه رفتن و براشینگ کردن وبعد به خانه آمدن و لباس مهمانی انتخاب کردن , مثل مست آهنگ و شعر و موسیقی شدن و رقصیدن , مثل گذاشتن یک لیوان آب بالای تخت برای نصف شب، خسته گی از کار و آرامش بعدش با یه ماگ چای و یا یک فنجان قهوه با بوی محسورکننده اش و یا دیدن فصل جدید سریالی که خیلی منتظر بقیه داستانش بودی ، تصمیمات یهویی عجیب غریب و هیجان انگیز ، چیزهای کوچکی که به آن خوشبختی می گویند و وقتی داری تجربه اش میکنی شاید انقدر حالت خوب باشد که به یاد آدمهای دیگر که هیچ، خدا رو هم بنده نباشی!
برای خودم مینویسم و برای خودم تکرار می کنم که برای جنگیدن و ادامه دادن هنوز هزار دلیل دارم و می دانم هنوز جوابی برای خیلی چیزها ندارم برای دردها نامردیها دروغ ها و بی انصافی ها .... برای خودم می نویسم تا یادم بماند هنوز از خودم شکست نخورده ام
می خواهم قانون تمام قانون گذار ها را عوض کنم و به شما ای عزیزانی که بدتراز من خیلی وقتهاناامید و خسته هستید، بگویم که قرار است اتفاقات خوبی برایتان بیفتد. با یک عدد چوب که سرش یک ستاره ی جادویی است بیایم و برایتان طلسم خوشبختی بخوانم.طلسمی که قوی ترین و سیاه ترین دیوها هم نمی توانند باطلش کنندشاید الان بگویید که تو هم مثل هزاران کتاب انگیزشی و پیداکردن پنیر و تفکر مثبت جادویی و قانون مزخرف راز و هزار سخنرانی زرد احمقانه می خواهی بگویی که خوب فکر کن تا خوب اتفاق بیفتد یا اینکه کاِئنات اینقدر بی کارندکه ما با انرژی خوب و فرکانس عشق وهزارمزخرف دیگربه آنها آلان زیبا پولدار و خوشبخت خوب می شویم نه اصلا اینطور نیست قرار هم نیست هیچ انرژی و حرکت ستاره ای و مدیتیشن و هر چرت و پرت دیگری زندگی که سالها پیش سیدارتا گَوتامایا همان بودا گفته بود سراسر رنج است تغییر دهد …
مثلا یکی از رازهای خوشبختی اینست که انسانها را دوست داشته باشید مهر و محبت داشته باشید به همدیگر ،بدون اینکه انتظارهیچ توقع و جوابی عشق بدهید محبت کنید و مهربان باشید وهیچ وقت فراموش نکنید آن بخیه ای که دوست داشتن بر قلب انسانها می زند حتی فرشته ها هم نمی توانند بشکافند چه برسد به شیطان
واینکه هیچ خاطره بدی وجود ندارد هر چه هست تجربه است تجربه های خوب و تجربه های بد که شاید باید انسان در ذهنش در دفتر یادداشتش یا گوشه درنت موبایلش بنویسد تا یادش نرود برای اینکه ببخشد و فراموش کند بدی ها را و به خاطر بسپارد خوبی ها و زیبایی ها را و اینکه اشتباهاتش را به خاطر بسپارد تا دوباره تکرار نکند و بداند که زندگی کوتاهتر از ان است که به تکرار اشتباه بیارزد
من دوست دارم دنباله های آویزان شده ی لبهایتان را بگیرم و آنها را ببرم بالای بالا و نزدیک دماغتان با دو تا میخ نامرئی وصل کنم به صورتتان.تا لبخندی شبیه یک قاچ هندوانه ی گنده همیشه روی صورتتان باشد.بگذارید من به شما بگویم که همه چیز درست می شود اگر خودتان درست باشید.
دلم می خواهد دلهای تار عنکبوت گرفته تان را گرد گیری کنم و آنهایی که توی دلهایتان مانده و گندیده و بو می دهد را بدهم به دست باد ببرد.بگذارید اتاق خاطرات قلبتان رابا پودر تمیز کننده قوی ضد کینه و دشمنی بشویم بگذارید جا باز کنم توی دلتان برای همه ی آدمهایی که دارند از جاده ی سبز و روشنی با دسته گل می آیند.
بگذارید غبار روی چشمهایتان را فوت کنم برود.بگذارید به شما بگویم که خوردن غصه ها حرام است و باید از این به بعد فقط با شادی رفیق شویدو اگر شادی نخواست که با شما رفیق شود یقه اش را بگیرید و یکی دو تا مشت نثارش کنید که بعد حتما می آید می چسبد به شما
مطمئن باشید
این روزها که واقعه دردناک سقوط هرات و مزار شریف و قندهار می شنوم و بلای جهنمی که طالبان و دین عزیزشان بر سر دخترکان بیگناه زنان و مادران افغان می آورد بیشتر از قبل یاد هلا و همه زنان دلاور کوبانی و زنان پیشمرگه کرد می افتم همان ها که اسلحه به دست گرفتند و برای آزادی و آزادگی و حق انسان بودنشان با چنگ و دندان جنگیدند