لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip
لاله سیاه

لاله سیاه

Black Tulip

لاله بیست و هشت


مردها را نمی دانم اما ما زنها، بیشترین ما، این حس را تجربه کرده ایم که کودکی داشته باشیم از مردی که دوستش میداریم. که او را با عشق بار بگیریم و بعدها در هر انحنای صورتش، در هر پیچ و تاب اندامش و در هر کنج ِ صدایش، مردمان را جستجو کنیم و سرخوش از شادی، بالیدن او را بنشینیم به انتظار. آنچنان که کشت کاری، نهال تازه کاشته اش را، با عشق، با شور، با مستی فراوان!

من اما این روزها تمامیت خواهیم زیاد شده. دوست دارم کودکی داشته باشم از ناکجا. بی که بدانم از کیست، از کجاست و چگونه است. یک نوزاد بکر. آن وقت بی هیچ غریزه ای، بی هیچ کشش خونی و بی هیچ قرارداد از پیش تعیین شده ای، عشق نثارش کنم و بالیدنش را مغرور شوم... دیگر خودم و مردی که احیانن دوست میدارم، برایم مهم نیست. دوست دارم بی بهانه کودکم را دوست بدارم. بی نیاز به ریشه های طبیعی! از آنهایی که تقدیر بگذارد رو به رویت و بگوید اگر می توانی، این را بزرگ کن و بی که کودکت باشد، او را مادری کن!



لاله بیست و هفت

من می گویم باید از بعضی زن ها ترسید. من می گویم باید از آنها که مهربان تر هستند و بخشنده تر، بیشتر ترسید. آنها که همیشه دستشان به نوازش است و چشمانشان یک جور خاصیف نرم و پر لطف است. آنها که برای اشتباهات مردشان، همیشه گنگ هستند؛ انگار که اشتباه طبیعی ترین بخش زندگی است، انگار که بس که گیج می زنند، نمی بینند و نمی شنوند.

من می گویم باید ترسید از زنانی که همیشه می توان محکم در آغوش کشیدشان. باید ترسید از آنها که عصبانیت شان را فرو می دهند و چند دقیقه زمان کافی است تا دوباره لبخند بزنند. از آنها که دلخوری شان از یک شب تا صبح فراموش می شود و تا ابد هر چقدر هم که فکر کنند به خاطر نمی آورندشان. باید ترسید از زنانی که وقف می کنند بودنشان را، خنده شان را، زندگی شان را و فراموش می کنند خودشان می خواهند کجا بروند و به کجا برسند.

باید ترسید از آنها چون وقتی خسته شوند، یعنی تمام لبخندهایشان تمام شده. تمام بخشش هایشان ته کشیده. دیگر از لطف زنانه در چنته چیزی ندارند. وقتی از نفس افتادند یعنی که دیگر باید بروند سرشان را بگذارند یک گوشه و بمیرند. آنوقت هرچقدر هم که صبوری از شما باشد و عشق از شما باشد و لطف از شما، او دیگر تمام شده و رفته پی کارش.

باید از بعضی زن ها ترسید، چون وقتی دیگر “نتوانند”، هیچ چیز نمی تواند زندگی را به آنها برگرداند. آنوقت باید بارتان را ببندید و زندگی تان را بردارید جای دیگر، در سایه سار دیگر

لاله بیست و یک

حالا تو هی بیا بگو مردها پررو می شوند، زن باید سنگین و رنگین باشد، باید بیایند منت بکشند ببرندش با عزت. من می گویم زن اگر زن باشد باید بشود روی عاشقیتش حساب کرد، که باید عاشقی کردن بلد باشد. که جا نزند، جا نماند، جا نگذارد. هی فکر نکند به این چیزهایی که عمری در گوشش خوانده اند که زن ناز و مرد نیاز. که بداند مرد هم آدم است دیگر، گاهی باید لوسش کرد، گاهی باید نازش را کشید، گاهی باید به پایش صبر کرد حتی . من می گویم زن اگر زن باشد از دوستت دارم گفتن نمی ترسد. تو می گویی خوش به حال زنی که عاشق مردی نباشد بگذار دنبالت بدوند. و من نمی فهمم این که داری ازش حرف می زنی زندگی است یا مسابقه اسب دوانی. و من نمی فهمم چرا هیچ کس برنمی دارد بنویسد از مردها. از چشمها و شانه ها  و دستهایشان. از آغوششان، از عطر تنشان، از صدایشان. پررو می شوند؟ خوب بشوند. مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمان نرفته ایم؟ مگر ما به اتکا همین دستها، همین نگاهها، همین آغوشها در بزنگاههای زندگی سرپا نمانده ایم؟ چرا باید شوق من برای خوشحالی کسی - مردی- ، برای شنیدن صدایش ، نگرانیهایم، دلتنگی هایم، آرزوهایم مرا کوچک کند؟ من راز این دوست داشتنهای پنهانی را نمی فهمم. من نمی فهمم زن بودن با سنگین رنگین بودن، با سکوت، با انفعال چه ارتباطی دارد. من بلد نیستم در سایه دوست داشته باشم. من می خواهم خواستنم گوش فلک را کر کند. من می خواهم مَردَم - حتی اگر مردِ من هم نبود -  دلش غنج بزند ازاین که بداند جایی زنی دوستش دارد.

من می خواهم زن باشم و مردی این حوالی دارد دوستت دارمهای مرا با خود می برد  

لاله هفت

درد

فقط باید تحملش کرد

و امیدوار بود که خودش از بین بره

و امیدوار بود که زخمی که باعث اش شده خوب بشه

هیچ راه حلی نیست

هیچ جواب ساده ای نیست

آدم فقط نفس عمیق می کشه

و صبر میکنه تا فروکش کنه

بیشتر وقتها درد رو میشه کنترل کرد

اما بعضی وقتها درد وقتی

میاد سراغت که اصلا انتظارشو نداری

می خوره به همه وجودت و بالا هم نمیاد

درد ... فقط باید باهاش جنگید

چون حقیقت اینه که نمیتونی ازش فرارکنی

و زندگی همیشه بیشترشو میسازه

مردیت گری

Gerys Anatomy



لاله شش

پازلها انواع و اقسام مختلف دارند بعضی ها تصاویر معمولی اند با قطعات بزرگ معمولا فقط برای بازیند ووقتی بهم می ریزند سریع درست میشوند و خیلی با ارزش نیستند

بعضی ها هم تصاویر زیبایی هستند با قطعات کوچک وزیاد اینها معمولا قابهای گرانقیمتی میشوند و به دیوار نصب میشوند اگر بهم بریزند به راحتی هم درست نمیشوند

مردها هم مثل پازلها هستند بعضی ها قطعات بزرگند با تصویری بسیار بسیار معمولی

اگر تصویرشان بهم بریزد سریع درست میشود و خیلی هم تاثیری در ذهن و زندگی ما نمیگزارند.

و بعضی ها تصاویر زیبایی هستند با تعداد زیادی قطعه کوچک که تصاویرفوق العاده ای را می سازند که در ذهن رسوب میکنند مجذوبت میکنند برایشان قابهای گرانقیمتی می گیریم و روی دیوار زندگیمان نصبش می کنیم و از نگاه کردن لمس کردن و بودن در کنارشان احساس فوق العاده ای داریم

مردهای دسته دوم اگر بر اثر لرزه ای یا تکانی از سرجایشان تکان بخورند یا دستی انهارا از دیوار زندگیمان جدا کند تصویر زیبایشان بهم می ریزد اگر شانس بیاوریم فقط تصویر زیباییشان را از دست میدهیم و برایمان تبدیل به یه کابوس دهشتناک نمی شوند

گاه اینقدر عاشقیم که با صبر با حوصله دوباره قطعات پازل را کنار هم می گذاریم شاید بتوانیم تصویر اولیه را بسازیم و دوباره به دیوار زندگیمان نصبش کنیم

و گاه با تمام عشقی که داریم دیگر نمی توانیم پازل را درست کنیم  قطعات پازل گم می شوند و دیگر نمی توانی تصویر رویایی زیبایت را درست کنی رویاییت عشقت و تمام انرژیت را گم میکنی و حالا تصویری از یک پازل ناقص و زشت داری که نه تنها به درد نصب روی دیوار زندگیت نمی خورد بلکه ارزش گذاشتن در انباری خانه در کنار کهنه های که شاید به کار بیاید را ندارد باید کنار در بماند تا رفتگر ببرد یا اینکه آدمی که با یک تصویر زشت و بی قواره احساس خوشحالی می کند آنرا بردارد و برای همیشه ببرد